یک نفر آقا ؛ کنار راننده نشسته بود
سوار تاکسی شده بود...دخترک خوب و چادری....با رفیقش..
جلوترها که رسیدند،راننده ایستاد برای مسافری دیگرکه مرد بود
نادیده گرفت،مرد،حیا را و دخترک عفافش را
نشست مرد کنار دخترک باحجابمان
بودند لحظاتی کنار هم..تا مقصد
فروخت اندک حجب و حیایش را در کنار آن مرد
هرچند هیچ نگفتند با هم....هرچند کیفش بود بین او و خودش
باید هزینه کرد برای اسلام...برای اینکه بماند دینت
نگو مجبور شدم...نگو نمی شد دیگر...نگو چند لحظه که بیشتر نبود
باورم نمی شود این توجیهات بی خودیــــ
شیطان"لحظه ای" به باد می دهد همه ی ایمانت را
داستان هفتاد سال عبادت شیخ را شنیده ای؟هان؟
میشد دربست بگیری
میشد به راننده گفت: آقا!من می پردازم هزینه ی این مسافر را و سوارش نکن
میشد.....
یعنی "باید" بشود که سرمایه کرد برای اسلام
اسلامی که راحت نرسید به من و تو
خون ها دادند
جان ها دادند
سرها بریده شد
دستی بریده شد
فرقی شکافته شد
چادریـــ خاکیـــ شد
مادریــــــــــــــ بین در و دیوار
"برگرفته از صحبتای حاج آقا ماندگاری "
!!!!!!!!!!!!!