از زمان قدرت مصدق تا اوج همکاری یا درگیری با گروههای مذهبی، افراد مختلفی موضعگیریهای متفاوتی نسبت به مصدقالسلطنه داشتند. امروز هم مثل گذشته همچنان این حرفها وجود دارد. باتوجه به گوینده، درباره مصدق قضاوت کنید.
امام خمینی: ما از اینها ضربه دیدهایم
«آقایان سر ملی شدن نفت دیدید التماس میکنند که بگذارید قدری بگذرد، ببینیم ملی چطوری است. ما چقدر سیلی از این ملیت خوردیم. نمیخواهم بگویم در زمان ملیت، در زمان کسیکه این همه از آن تعریف میکرد؛ چه سیلی به ما زد. نمیخواهم بگویم طلبههای مدرسه فیضیه را به مسلسل بستند. در آن زمان (مصدق) همانطور میکنند که زمان پهلوی به رگبار بستند. من و آقای حائری بالای سر جوانهایی رفتیم که از مدرسه فیضیه به تیر بسته شده بودند و اطبا جرأت نمیکردند بنویسند این زخمی شده است. کنار اینها بروند. اینها باید منحل باشند. ما نمیتوانیم تحمل کنیم هرکس هرجور دلش میخواهد؛ کار کند. «خیر من دلم میخواهد که حالا دموکرات باشد؛ من دلم میخواهد ملی باشد؛ دلم میخواهد که ملی و اسلامی باشد» ما از اینها ضربه دیدهایم. ما اسلام را میخواهیم. غیر اسلام را نمیخواهیم. مجلس باید اسلامی باشد. افکار مجلس باید اسلامی باشد تا ما بتوانیم کار کنیم.» (صحیفه نور، جلد 12، ص 256)
«اشتباهی شده که خیلی موجب تأسف است... در طول سلطنت این سلسله (پهلوی)، کودتای رضاشاه شد و با امر انگلیسها این امر واقع شد. اشتباه این بود کسانیکه اطلاعات داشتند و میتوانستند مسایل را بفهمند، مردم را مطلع نکردند... باز در همان زمان یکی از اشتباهها این بود که مردم یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند؛ از مدرس پشتیبانی نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. آن وقت هم جناحهایی میتوانستند پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اینها موصوف بود و ممکن بود در همان وقت شر این خانواده کنده بشود؛ و نشد.» (صحیفه نور جلد 3 ص 34)
«کسانیکه از بعضی جبههها هستند؛ تکلیفشان معلوم است. آنها از اول، از وقتی تأسیس شدند مسأله اسلام بینشان مطرح نبود و آنچه مطرح بوده - اگر راست بگویند - همان ملیگرایی بوده (جبهه ملی) و من در این هم شک دارم.» (امام خمینی، دفتر یازدهم، ملیگرایی، ص 52)
«مسلمانها بنشینند تماشا کنند گروهی که از اولش باطل بودند - من ریشههایش را میدانم - گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند؛ از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتیکه مرحوم آیتالله کاشانی دید اینها دارند خلاف میکنند و صحبت کرد، اینها کاری کردند که سگی را نزدیک مجلس عینک زدند و اسمش را آیتالله گذاشتند. او هم مسلم نبود. آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم. زمان آن (مصدق) بود که اینها فخر میکنند بهوجود او شنیدم سگی را عینک زدند و به اسم آیتالله توی خیابانها میگردانند. به آن آقا عرض کردم این دیگر مخالفت با شخص (نیست) و اگر (مصدق) مانده بود سیلی را بر اسلام میزد. عرض کردم، این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد (و الان نیز) تفالههای آن جمعیت هستند که حالا قصاص را، حکم ضروری اسلام را غیرانسانی میخوانند.» (صحیفه نور، جلد 15، ص 15، 25/3/60)
«اینهایی که میبینید که اجانب از این دارند و حتما باید اسم دیگری روی آن باشد، اسلام نباشد هرچه میخواهد باشد اینها سرپوش میخواهند بگذارند روی مقاصد خودشان که مقاصدی که خلاف مسیر ماست به اسم کسی که ملی است (مصدق). مسیر ما، مسیر نفت نیست. نفت پیش ما مطرح نیست، ملیکردن نفت پیش ما مطرح نیست. این اشتباه است. ما اسلام را میخواهیم. اسلام که آمد، نفت هم مال خودمان میشود. مقصد ما اسلام است. مقصد ما نفت نیست تا اگر یک نفر نفت را ملی کرده، اسلام را کنار بگذاریم، برای او سینه بزنیم» (صحیفه نورجلد 6 ص 258)
سیدحسن مدرس: مصدق در کلاس اول سیاستمداری
«مصدق پایه و کلاس اول سیاست عوامفریبی است و من با نبوغ و دهائی که در آقای مصدق السلطنه سراغ دارم، یقین دارم ایشان همیشه در کلاس اول سیاستمداری باقی خواهند ماند.» (بهمن اسماعیلی، زندگینامه مصدقالسلطنه، ص 69)
رهبر معظم انقلاب، آیتالله خامنهای: تا اندک فرصتی پیدا کردند؛ لگد زدند
«درباره حادثه سیام تیر باید عرض کنم این حادثه مورد یک تحریف بزرگ تاریخی قرار گرفته است. روزی که در حقیقت باید روز کاشانی اسم پیدا میکرد و روز فقاهت اسلام و حضور مظهریت دین و عواطف دین در صحنه مبارزات سیاسی، با ملیگراها یاد میشود... ماجرای نهضت ملی ایران را که تقریبا از سال 1329 و از ماجرای خلع ید شروع شد، باید وابسته به مرحوم آیتالله کاشانی دانست. این حقیقتی است در باب نهضت ملی در سالهای 29 و 30 و 31. نهضت ملی که منتهی به حکومت مصدق شد و 2-3 سال یک فصل جدید و بسیار مهم در کشور ما، در جامعه ما بهوجود آورد؛ این نهضت یک نهضت ماهیتا دینی و اسلامی بود. این نکتهای است که متأسفانه در همه تحلیلهایی که از نهضت ملی میشود؛ مسکوت ماند و نخواستند از او اسمی به میان بیاورند.» (روزنامه جمهوری اسلامی، 30/4/63)
«وقتی مجددا دولت مصدق روی کار آمد، اولین عکسالعملی که نشان داده شد؛ بیاعتنایی به مرحوم آیتالله کاشانی است. مصدق دید مردم آمدند توی خیابانها و شعار دادند و «یا مرگ یا مصدق» گفتند و عدهای کشته شدند. مطلب بر او مشتبه شد؛ خیال کرد مردم از او حمایت میکنند، نفهمید که مردم از دین و از احساسات دینیشان حمایت میکنند. روزی که به اسلام پشت کردند؛ روزی که خودشان را از اسلام و از قرآن و از احکام اسلامی و از فقاهت اسلامی جدا کردند؛ مردم به آنان آنچنان پشت کردند که در تاریخ بهعنوان یک درس تاریخی باقی ماند. دو درس وجود دارد؛ اول اینکه کسانیکه با کمک دین، با کمک علما، با کمک احساسات دینی مردم سرکار آمدند تا اندک فرصتی پیدا کردند در طول تاریخ لگد زدند؛ این درسی است که در مشروطه هم ما گرفتیم، در نهضت ملی هم این درس تکرار شد. در انقلاب خودمان هم این درس پیش آمد و این برای ما حقیقت تلخی است.» (روزنامه جمهوری اسلامی، 30/4/63)
خسرو معتضد: مصدق مظلوم واقع شد
آیتالله کاشانی در اختلافهای میان سران نهضت مقصر بود و مصدق مظلوم واقع شد. (برنامه «پلی به گذشته»، شبکه 2 سیما، 29/11/89)
علی شریعتی: استادم علی است و پیشوایم مصدق
من پرورده آزادیام، استادم علی است. مرد بیبیم و بیضعف و پرصبر و پیشوایم مصدق؛ مرد آزادمرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید... اگر این پیر وطنپرست، 28 مرداد را از پیش میدید و خاموشی میگزید و لب بسته به گوشه احمدآبادش میرفت و مینشست و تنها میزیست و میمرد؛ این نسل او را نمیشناخت و به سخنانش و به غمهایش و اندیشهها و عاطفههایش دل نمیبست؛ خدمتی بهتر نکرده بود؟! ... و ایران به چهکارش میآید، اشکهای مصدق و دفترهای من؟
موسی حقانی: اعتراف کرد که اشتباه کرده است
ملت ایران مطالبه ملیشدن نفت را دنبال میکرد اما این اتفاق در سال 1329 رخ داد. استقامت و مقاومت مردم برای ملیشدن نفت و حفاظت از آن، از یک سو و توطئههای بیگانگان و عوامل داخلی، کشور را بهسمت یک درگیری و ناآرامی پیش میبرد. در این درگیری، دکتر مصدق که اداره دولت را بهدست گرفته بود با مشکلات عدیدهای مواجه شد و چون توان ایستادگی مقابل این مشکلات را نداشت، تصمیم به استعفا گرفت. البته گلهمندیهایی نسبت به این اقدام دکتر مصدق وجود داشت و خود دکتر مصدق هم اعتراف میکند در آن مقطع اشتباه کرده است. دیگر آنکه حمایت آیتالله کاشانی و میلی که آحاد مردم برای اجرای ملیشدن نفت داشتند، باعث شد کلید یک قیام در تاریخ معاصر ما زده شود و در چند روز شرایط سیاسی کشور را تغییر دهد که توسط بیگانگان طراحی شد بود.
دکتر مصدق در ابتدای ماجرای ملیشدن صنعت نفت از توان و پتانسیل آیتالله کاشانی نهایت استفاده را برد. اما از اینکه آیتالله کاشانی و نیروهای مذهبی بخواهند در عرصه سیاسی حضور جدی داشته باشند خیلی خشنود نبود و اطرافیان دکتر مصدق هم این ویژگی را به شکل شدیدتری داشتند. عمدتا آنها افرادی سکولار و بعضا لائیک بودند که بههیچ وجه دخالت دین در سیاست را بر نمیتابیدند. دکتر مصدق هم نگاهی سکولاریستی نسبت به اداره جامعه داشت. (روزنامه رسالت، شماره 6201، 31/4/86)
صادق زیباکلام: با بغض عجیبی نسبت به انگلیسیها حرف میزد
آنچه در فضای سیاسی اجتماعی داخل کشور رخ داد، خیلی به مصدق ارتباط پیدا نمیکند. تحول تاریخی جامعه ایران بدون مصدق هم راه خودش را پیدا میکرد و جلو میرفت. دو سؤال بنیادی از مصدق و طرفداران ملی شدن و کسانیکه دفاع میکنند، فارغ از جنبه سیاسی و اجتماعی آن مطرح میشود که آیا بهجز ملی شدن راه دیگری وجود نداشت که ما بتوانیم درآمدهای بیشتری را از شرکت نفت بگیریم؟ معتقدم راههای دیگری هم وجود داشت. دوم فرض بگیریم هیچ راهحل دیگری جز ملیشدن وجود نمیداشت و ما باید نفت را ملی میکردیم، آیا بعد از آنکه نفت را ملی کردیم، دکتر مصدق بهترین سیاستها را اجرا کرد و بهترین تصمیمها را گرفت؟ بهنظرم؛ خیر. یعنی اگر دکتر مصدق بهجای اینکه به این سمت و سو برود که بهجز ملیشدن ما هیچ راه دیگری نداریم، فرمولی را پذیرفته بود که ایران صاحب نفت باشد و در عینحال میتوانستیم توافق انگلستان را هم جلب کنیم، چنین چیزی حتما نتیجه بهتری داشت!
مشکل اساسی این بود که دکتر مصدق طوری صحبت و رفتار میکرد که فقط و فقط نفرت از انگلستان بود. متقابلا انگلیسیها هم دکتر مصدق را متهم به این میکردند که این آدم، عوامفریب است که به فکر محبوبیت خودش است و اصلا به فکر مصالح و منافع بلندمدت ایران نیست. انگلیسیها میگفتند مصدق فقط میخواهد بین مردم ایران محبوب باشد، در حالیکه مصدق باید به فکر مصالح و منافع بلندمدت کشورش باشد. نمیخواهم بگویم مصدق چیزی بوده که انگلیسیها میگویند، ولی مصدق همواره با نفرت، بغض و کینه عجیبی نسبت به انگلیسیها صحبت میکرد و این بغض، کینه و نفرت طبیعی است که راه را برای هرگونه مصالحه، مذاکره و رسیدن به یک توافق میبندد و بر منافع ایران تأثیر میگذارد. دید مصدق به انگلستان در ملیکردن صنعت نفت تماما مسائل سیاسی نیست، مسأله روانشناختی، سیاسی، اجتماعی هم میتواند باشد، مانند دیدی که در شرایط حاضر برخی از سیاستمداران ایرانی نسبت به آمریکا دارند و هرگونه مذاکره با این کشور را رد میکنند.
هرمیداس باوند: مصدق و رنسانس سیاسی
آیتالله کاشانی و دکتر مصدق، در مقطعی همراه و همگام بودند که پیامدهای مثبتی هم داشت و در مرحله دیگر راهها جدا شد و نهایتا یک ائتلاف اعلامنشده یا اعلام شده بین جناحهای مخالف دولت دکترمصدق بهوجود آمد. حالا از نظر گروه دکتر بقایی، عبدالقدیر آزاد، حائریزاده، مکی، بقایی و آیتالله کاشانی جزو ملیها بودند، بخشی که جدا شدند و بنای همکاری با دربار و عوامل مخالف را گذاشتند که در مجلس بودند؛ مانند جمال امام و آقای میراشرافی و... ممکن است همه با هم متحد نباشند اما در نهایت این مخالفتها به یک نتیجه منتهی میشود. در نتیجه وقتی کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد دکتر بقایی این پارچه را در خانه دکتر مصدق زد:
شبان گر به سر قصد تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
نه نادر بهجا ماند نه نادری... .
خلاصه، اینها در فاز اول هریک کارهای شدند، حائریزاده شد وکیل اول تهران و آقای مصطفی کاشانی بهعنوان پاداش، وکیل مجلس شد که بعد از 28 مرداد، وفا نکردند و بعدها نسبت به این همکاری عدول کردند حتی زاهدی دستور داد مکی را بیرون بیندازند. یا بقایی که انتظار داشت نخستوزیر شود و بههرحال تحقق پیدا نکرد. قولها و انتظارهایی که بعضی داشتند مقوله دیگری است. اگر کودتای 28 مرداد نبود، فکر کنم ایران سرنوشت متفاوتی از نظر میل به دموکراسی داشت. مصدق میگفت: این یک رنسانس سیاسی است. تأکید و هیاهوها برای این است که آزادیهای نسبی بهدست بیاورد.
![](http://www.ashoora.biz/weblog/pixel_4462.gif)