امام رضا سلام الله علیه
صَدیقُ کُلِّ امرِىً عَقلُهُ، وعَدُوُّهُ جَهلُهُ
دوست هر آدمى، خرد اوست و دشمن او بى خردىاش
دانشنامه قرآن و حدیث: ج 9, ص 160, ح 140
در صفحه 129 از کتاب "تراث الکربلاء" (میراث کربلا) که توسط آقای «مسلمان هادی صلعمة» تألیف شده، مطالبی در مورد تل زینبیه سلام الله علیها بیان شده است.
در این مطلب آمده: تل به معنای تپه، توده خاک و ریگ است. سرزمین کربلا، ناهموار و دارای تل و تپه بوده است. در حادثه کربلا تپه ای مشرف بر محل شهادت شهدای کربلا وجود داشته که حضرت زینب سلام الله علیها بالای آن میآمدند تا وضعیت برادر عزیزشان حضرت امام حسین علیه السلام را در میدان نبرد بررسی کنند.
در حال حاضر بنایی به همین نام در سمت غرب صحن حرم امام حسین علیه السلام وجود دارد. کار تجدید بنای تل زینبیه در این اواخر حدود سال 1398 هجری قمری انجام شد.
تصویر موجود در این مطلب مربوط به بعد از انتفاضه 1920 عراق علیه اینگلیس یعنی حدود 50 سال قبل از بازسازی آن است. این عکس، قدیمی ترین عکس موجود از تل زیبنبیه سلام الله علیها به شمار می رود.
امام علی سلام الله علیه
مَن ساتَرَکَ عَیبَکَ و عابَکَ فی غَیبِکَ فهُوَ العَدُوُّ ؛ فَاحذَرهُ؛
هرکه عیب تو را از تو پنهان سازد و پشت سرت عیبجویى کند، او دشمن است، از او حذر کن
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند . عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم .
نکته :
در یک جامعهء عقب مانده همه مشکلات با مرگ حل میشوند
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.
او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.
مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن»
مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.
بنابراین به او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.
یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟
قاچاقچی میگوید : دوچرخه!
بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند