نکتهای را حضرتعالی فرمودید در مورد شرکت آزادانه طلاب در بحثها. من میخواهم این را یک مقدار تکمیلتر بفرمایید. با توجه به جایگاه ایشان به عنوان رهبری و محدودیتهایی که از نظر امنیتی و سیاسی وجود دارد، آیا طلاّب، آزادی عمل برای حضور در اصل جلسه را دارند. یعنی الان اگر طلابی متقاضی باشند، به راحتی میتوانند در درس ایشان شرکت کنند؟
ما دو تا شرط داریم. یکی شرط علمی است. گرچه در حوزههای درس تقریباً نیست. ولی اینجا کسانی میتوانند در درس حضرت آقا شرکت کنند که حتماً کفایتین را خوانده باشند. اگر کسی کفایتین را نخوانده باشد، ما اجازه شرکت در درس را به او نمیدهیم. یا باید پایه قبولی پایه 10 حوزه را پایه 10 حوزه، همان کفایتین است از قم بیاورند و از جای دیگر هم ما قبول نمیکنیم. اگر بگویند ما آن موقع نبودیم، اینجا خودمان امتحان میکنیم. اگر توانست کفایه را جواب بدهد، میتواند در درس شرکت کند. پس یکی بحث علمی است، این یک معیار و یک فاکتور ما است. فاکتور بعدی هم از جهات به اصطلاح اخلاقی است که متقاضی، مشکلی، مسئلهای، چیزی نداشته باشد که آن حالا جنبه حراست و ... پیدا کند. این دو تا مسئله برای ما مهم است که اگر کسی آن شرایط را داشته باشد، میتواند در درس شرکت کند، مباحثه و اشکال و انتقاد کند.
الان درس آقا شلوغ است؟
شرکت طلاب در درس، خیلی خوب است. میانگین شرکتکنندگان، بین پانصد تا ششصد نفر است. با اینکه ساعت هفت، درس شروع میشود، ولی همه تقریباً همان اول درس، همه حضور دارند. در زمستان، سرما و گرما، بارندگی و... همه هفت صبح سر درس حضور دارند و درس خیلی زنده، فعال و پر محتوایی است.
اجازه دهید به بحث قبلی برگردیم. داشتید از وضعیت زندگی شخصی مقام معظم رهبری سخن میگفتید.
بله. در مورد زندگی آقا مطالب گفتنی زیاد است. یک وقت یادم هست، چند سال پیش آقای شیخ عباس حجتی ابردهی که از منبریها و روضهخوانهای مشهد و از دوستان آقاست یک بار آمد و به من گفت من یک سری مطالبی دارم. من یادداشت کردم که خدمت آقا مطرح کنم. از جمله درخواستهای ایشان، این بود که من خانهام را میخواهم تعمیر کنم، پول ندارم، حضرت آقا سه چهار میلیون از پول شخصی خودشان به من بدهند، از پول بیتالمال نباشد. من به حضرت آقا عرض کردم آقا! ایشان یکی از خواستههایشان این است. این قضیه، مال مثلاً ده سال، یازده سال قبل است. فرمودند من سه چهار میلیون پول اضافه از خودم داشته باشم! من چنین پولی ندارم. بعد ایشان فرمودند ما خانه مشهد را که بعد از انقلاب فروختیم، وقتی آمدیم تهران، یک خانه در خیابان ایران خریدم (آن خانه الان هست، ظاهراً دست مستأجر باشد). فرمودند من پول آن خانه را نداشتم، بخشی را از این پول خانه` مشهد دادم، بخش دیگر آن را وام گرفتم؛ من تا چند ماه پیش اقساط آن وام را میدادم، تا قسطهای آن خانه تمام شد. حالا ایشان سه چهار میلیون پول از شخصی ما میخواهد! پولی ندارم که بخواهم بدهم. این هم یک خاطرهای بود که خواستم عرض بکنم.
یکی از چیزهایی که در مورد عموم رهبران مطرح میشود و ما هم حساسیتمان در این زمینه بیشتر است، منابع خبری و اطلاعاتی حضرت آقاست. ایشان آن چیزهایی را که بایستی از کشور بدانند، از کجا تأمین میکنند؟ ارتباطشان با مردم چگونه است؟ حرفهای اعتراضی و انتقادی مردم چگونه به ایشان منتقل میشود؟ در واقع آنچه در دنیای بیرون و جامعه میگذرد، چگونه به ایشان منتقل میشود؟
بله، با توجه به اینکه مسئولیت بنده در بخش خاصی از دفتر است، مطالبی را اجمالاً میدانم و عرض میکنم. این گزارشها دو بخش است؛ یکی از کانالهای رسمی است. یک بخش هم در دفتر داریم به عنوان معاونت ارتباطات مردمی که در دوره ریاست جمهوری حضرت آقا هم بود و الان هم هست که خیلی هم گسترده و فعال است.
ایشان به همه روِسای جمهور هم همیشه توصیه میکنند که این ارتباطات مردمی را تشکیل بدهند. خوب، این ارتباطات مردمی، هم نامههایی است که مردم میفرستند، هم تلفنهایی است که میزنند که همه ثبت میشود. بعداً تلخیص میشود و خدمت آقا داده میشود. در این نامهها و تلفنها، خیلی از حرفهای مردم هست، نظراتشان، مشکلاتشان،
گرفتاریهایشان، انتقاداتشان، همه هم بدون سانسور، خلاصه میشود و در یک جزوه، هر روز مسئول ارتباطات مردمی خدمت آقا تقدیم میکند، صبح به صبح روی میز آقا میگذارند که این خودش یک دریچه بزرگی است به سوی همه مردم.
غیر از این، هر کدام از دستگاههای سیاسی، فرهنگی، امنیتی و اقتصادی در کشور، به نوعی گزارشهای کاری خودشان را شرایطشان، موقعیتشان، وضعیتشان، تحلیلهایشان، پیشنهادها و انتقاداتشان را برای آقا میفرستند. از این دستگاههای رسمی هم همه نوع گزارش میآید و همه اینها خدمت آقا داده میشود.
من واقعاً نمیدانم خدا چه برکتی به وقت ایشان داده که ایشان این همه فرصت میکنند و اینها را میخوانند. این خیلی عجیب است. اجازه دهید در اینجا خاطرهای را عرض کنم.
یک وقتی حضرت آقا مقالهای را در مجلهای خوانده بودند و این مقاله را خیلی پسندیده بودند یک بحث فقهی روز راجع به همین مباحث تولید نسل و ... بود. حضرت آقا نوشته بودند که نویسنده این مقاله را پیدا کنید و ببینید کیست و از او تشکر کنید، عجب مقاله خوبی نوشته است. ما رفتیم نویسنده این مقاله را که یکی از طلبههای جوان قم بود، پیدا کردیم. گفتیم این مقاله شما را حضرت آقا خواندند و خواستند از شما تشکر کنیم. ایشان تعجب کرد. یک طلبه گمنامی است. حضرت آقا را هم هیچ وقت ندیده و ایشان هم او را نمیشناختند! گفت حضرت آقا چطور مقاله مرا خواندند، من تعجب میکنم، آن هم مقاله من در یک مجله، من هم یک آدم گمنام! حالا یک کسی نام و نشان دار است، مقالهای مینویسد، تحلیلی مینویسد، مخاطب را جذب میکند که ببیند چی نوشته شده اما خواندن مقاله یک طلبه گمنام از سوی رهبری، خیلی تعجب دارد. گفت من تشکر حضرت آقا برایم خیلی ارزشمند است و اینکه ایشان این مقاله را خواندند و این وقت را گذاشتند، برایم خیلی جالب است که رهبری، این جور در همه عرصهها حضور دارد.
افراد مختلف هم با آقا دیدار دارند. اینکه بگوییم توده مردم، همه، به صورت مستقیم با حضرت آقا ارتباط دارند، این نیست. امکانپذیر هم نیست، امّا اینکه بگوییم نمایندگانی از بخشهای مختلف مردم با ایشان ارتباط دارند غیر از این دستگاههای رسمی این هم مبالغه نیست. یعنی از قشرهای مختلف مردم، هر کدام به نوعی مستقیم با آقا ارتباط دارند. یا میآیند با آقا صحبت میکنند یا به آقا نامه میدهند و ایشان هم مقیدند بخوانند. گاهی وقتها آقا دستوری میدهند، همه ما در دفتر تعجب میکنیم که از کجا دست حضرت آقا رسیده است. این جور نیست که مطالب و گزارشهایی که به ایشان داده میشود، از کانال دفتر یا از کانال فقط دستگاههای رسمی دولت باشد. ابداً این طور نیست. به موازات این، افراد با آقا دیدار میکنند و با واسطههایی با آقا مرتبطند. همین درس حضرت آقا، یکی از برکاتش همین ارتباط یک بخشی از مردم با آقا است. نامههایشان را میدهند، آقا هم مقیدند بخوانند.
من خاطرهای دارم عرض بکنم. سال 70 حضرت آقا به قم مشرف شده بودند و در فیضیه مستقر بودند، در کتابخانه دیداری با جمعی از طلبههای جانباز داشتند. بعد آمدند بالا نماز و ناهار و در اتاق استراحت میکردند. مرا صدا زدند. رفتم خدمتشان. دیدم یک نامه هفت هشت صفحهای از این کاغذهای بزرگ، با خط ریز نوشته شده بود. این نامه را یک جانباز به ایشان نوشته بود و در همان دیدار به آقا داده بود. ایشان آن نامه را میخواندند. فرمودند این نامه را یکی از این جانبازانی که پایین بودند، به من دادند و نامهاش هم مفصل، امّا شیرین است. میخواهم همهاش را بخوانم. بعد به شما میدهم. به آن رسیدگی کنید. بعد فرمودند در این نامه، از دفتر ما گرفته تا بقیه، همه را زیر سؤال برده، هیچ کسی را مصون نگذاشته و خیلی چیزها گفته است!
ببینید، ایشان اولاً نامه هفت هشت صفحهای طولانی را نفرمودند برای من خلاصه کنید. بعد در این نامه همهاش انتقاد به دستگاههای حضرت آقا بوده. فرمودند این نامه شیرینی است! خوب، طلبه جانبازی از روی احساس مسئولیت، نامه نوشته، حضرت آقا خوشحال از این بودند!
بنابراین کانالهای مختلف هست که به آقا گزارشها داده میشود و ایشان هم مقیدند نامههایی که به دست خود ایشان میرسد را بخوانند، خوب، رسانهها و اینها هم که هر کدام به نوعی باز مطالبشان خدمت آقا میرسد مجلهها، رسانهها، کتابها معمولاً کتاب برای ایشان زیاد میآید. بسیاری از افراد کتاب که مینویسند، یک نسخه برای ایشان میفرستند. حضرت آقا تورقی میکنند و در فضای این کتاب قرار میگیرند. این جور نیست که کتاب یا مجلهای که میآید، ایشان در قفسه بگذارند. نه، تورقی میکنند و در اشرافشان بر حوزه فرهنگ کشور و آنچه در حوزه فرهنگ میگذرد مسائل فیلم، سینما، کتاب، مجله - مقالات روزنامهها مؤثر است. ایشان کاملاً به روز هستند و واقعاً برای ما اعجابآور است که خدا برکتی به وقت ایشان داده که گاهی ماها آن قدرها فرصت نمیکنیم.
گاهی گزارشهایی ما میفرستیم خدمت حضرت آقا، احساس نمیکنیم ایشان بخوانند. ما فرصت خواندش را پیدا نمیکنیم. ولی وقتی خدمت ایشان میرود، میبینیم ایشان اینها را خواندهاند و رویش دستور دادهاند. البته عرض کردم اینها بعضی نکاتی است که من میدانم و طبعاً از همه چیز مطلع نیستم به جهت محدوده مسئولیتی که در دفتر دارم.
یک بحثی را حضرتعالی اشاره نفرمودید، ولی فکر میکنیم جزو کارهایی است که بعضاً آقا انجام میدهند، آن هم عقدهایی است که اینجا اتفاق میافتد. ظاهراً حضرت آقا شروط ویژهای هم برای پذیرش خواندن خطبههای عقد دارند. در این مورد هم اگر ممکن است توضیح دهید.
عقدها که الان دیگر تعطیل شده و ایشان الان خطبه عقد نمیخوانند، ولی آن موقعی که میخواندند، دوتا شرط داشتند؛ یکی اینکه مراحل قانونیاش طی شده باشد. دوم اینکه مهرش بیش از چهارده سکه نباشد.
این خاطره را من از قول آقای حداد عادل، نقل میکنم. ایشان گفتند وقتی حضرت آقا برای خواستگاری دختر ما، آمدند، فرمودند مهریه، هر جور خودتان میدانید باشد. شما دخترتان را دارید میدهید. ما آمدیم به خواستگاری دختر شما. هر جور خودتان میخواهید، مهر قرار بدهید. ولی اگر میخواهید من عقد را بخوانم، مهریه حداکثر چهارده سکه باشد. ولی شما هر چه بیشتر میخواهید، مهرتان را قرار بدهید، ولی کسی دیگر عقد را بخواند، من بر شما تحمیل نمیکنم.
آیا مجموعه آنچه که در دوران رهبری حضرت آقا گذشته، به عنوان خاطرات و تاریخ و فعالیتهای ایشان، الان دارد جمعآوری و مستندسازی میشود؟
دفتر نشر آثار، مشغول هستند. بله، انشاءالله امیدواریم زودتر به یک نتیجهای برسند و بخشهایی را چاپ کنند و در اختیار مردم قرار بدهند. چون مردم حقیقتاً از وضعیت آقا، زندگی و شرایط درونی حضرت آقا، خیلی مطلع نیستند و این خلا هست و مردم هم طالبند و تشنهاند که این مطالب را بدانند. انشاءالله دفتر نشر این کار را خواهد کرد.
گفتگو طولانی شد ولی باز هم دوست داریم اگر نکتهای حضرتعالی صلاح میدانید، بفرمایید.
برای آن که در حق حضرت آقا کوتاهی نشده باشد، خاطرات دیگری را هم نقل میکنم.
یک وقتی برخی از ائمه جمعه و بعضی روحانیون اصرار میکردند که چون درسهای بعضی از مراجع بزرگوار تقلید، از رادیو معارف پخش میشود، درسهای آقا را هم پخش کنید. خیلیها اصرار داشتند که چرا درس آقا پخش نمیشود. عرض کردیم این از آن مسائلی است که باید خود آقا نظر بدهند. ما نمیتوانیم. من رفتم خدمتشان و مطلب را عرض کردم. حضرت آقا فرمودند درس همه پخش میشود؟ عرض کردم نه، درس فلان آقا و فلان آقا و فلان آقا، درسهای فقهشان پخش میشود. این سه نفر درسشان پخش میشود. ایشان فرمودند اگر رادیو، آن امکان را داشت که درس همه آقایان را پخش کند، درس ما را هم آخرش پخش کنند. اگر نه، این هنر نیست که چون رادیو و تلویزیون در اختیار ما هست، ما درس و برنامههای خودمان را مرتب پخش کنیم. نه، درس ما ضرورتی ندارد پخش بشود و این را آقا نپذیرفتند.
باز در همین قضیه من خاطرهای دارم. مشهد خدمتشان بودیم. سر ناهار بود. موقع اخبار تلویزیون بود. اخبار ساعت 2 بعد از ظهر، این مراسم غبارروبی ضریح مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) را نشان میداد. ظاهراً شب قبلش هم نشان داده بود. باز فردا ظهر هم نشان داد. من آنجا خدمتشان نشسته بودم. ایشان فرمودند چند بار یک برنامه را نشان میدهند؟! چقدر افراط میکنند در نشان دادن برنامههای ما! من دیدم خود ایشان هیچ اقبالی به این چیزها اصلاً ندارند.
در مورد سادهزیستی ایشان، این را بگویم که یک وقت، کسی ندارد و ساده زیست است، آن خیلی کمال نیست. انسان داشته باشد و ساده زیست باشد، کمال است. حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) داشتند و استفاده نمیکردند و کمال حضرت در این بود. حضرت آقا هم نمیخواهند استفاده کنند. به دیگران مخصوصاً به روحانیون خیلی تأکید و اصرار دارند و دغدغه این معنا را دارند، خصوصاً مسئولین، که مبادا زندگی اشرافی و تجملاتی داشته باشند و دنبال این زرق و برقهای دنیا باشند که برای حکومت دینی، اینها آفت است. دیگران را هم حضرت آقا نمیپسندند؛ نه خودشان تجملاتی هستند، نه ترویج تجملات میکنند. یک وقت یک عبای خوب برای ایشان هدیه آورده بودند، حضرت آقا عبا را به ما دادند و فرمودند این عبا را برای من آوردهاند. عبای گران قیمتی بود من که عبای چند ده هزار تومانی روی دوشم نمیاندازم ولی اگر بدهم به یک نفر، خود او عادت میکند که لباسهای آن چنانی بپوشد. این هم درست نیست. من نباید این کار را بکنم. به من فرمودند پس شما این عبا را بفروشید و تبدیل به سه، چهار عبا کنید و بدهید به چهار نفر. به یک نفر ندهید که این را ما ترویج نکرده باشیم. ما عبا را به قم بردیم، فروختیم و دادیم به سه چهار نفر.
یکی دیگر از مطالب شنیدنی، برخوردهای آقا با مخالفینشان هست که در این قضیه هم حضرت آقا انصافاً یک سعه صدر و یک بزرگواری ویژهای دارند و سینه ایشان از هر گونه کینه و عقده و ناراحتی از هر کس پاک است، مثل آینه، صاف است، خدا میداند. من بارها شده خدمت ایشان، به تناسب وضعیت و مسئولیتم در دفتر و حوزه کاریام، راجع به بعضی از روحانیون با ایشان صحبت کردم. وضعیتشان و گرفتاریهایشان را گفتم که یک توجهی به آنها بکنیم. بعضیها را ایشان شناختند، فرمودند بله، این آقا مثلاً در فلان جا قبل از انقلاب عجب منبرهایی علیه ما میرفت. چه سخنرانیهایی علیه ما میکرد. چه کارها! چون ایشان از ناحیه بخشی از متحجرین در مشهد، حقیقتاً در فشار بودند؛ خودشان یک وقت چنین مضمونی را داشتند که من از ناحیه این متحجرین و مقدس نماها در مشهد، بیشتر تحت فشار و اذیت و آزار بودم تا ساواک! ساواک این قدر مرا آزار نمیداد.
دردی مشترک، شبیه درد حضرت امام.
بله. ایشان با اینکه شکنجههایشان توی ساواک معروف است که چقدر شکنجههای سختی شدند. ولی با همه این حرفها که این جور شرایط را بعضی از همین آقایان برای حضرت آقا بهوجود آورده بودند، بعد از رهبری ایشان، من اسم همینها را نزد آقا بردم و احتیاج به توجهی داشتند، ایشان فرمودند که میشناسمشان، آدمهای خوبی بودند. بروید به آنها توجه کنید. احوالشان را بپرسید. اگر احتیاج به کمک دارند، کمکشان کنید.
من یک مورد، سراغ ندارم خدمت ایشان رفته باشم و راجع به یک روحانی یا کسی صحبت کرده باشم و توجهی را از آقا به او خواسته باشم و آقا بفرمایند نه، این جزو مخالفین ما بوده و این با ما نبوده و اعتنا نکنید. من سراغ ندارم. با اینکه زیاد هم رفتم و عمدتاً این جور افراد را سراغشان رفتم و حضرت آقا فرمودند بروید سراغشان و به آنها توجه کنید.
در همین سفر مشهد سال گذشته (اردیبهشت سال 86)، دیدار علما با ایشان بود. همه علما و برجستگان حوزه مشهد بودند اما آقازاده یکی از آقایان و علمای مشهور مشهد، در جلسه ما نبود. ببینید، ایشان حواسشان هم جمع است و پرسیدند چرا فلانی نبود؟ عرض کردم مثل اینکه ایشان به خاطر سوابقی که داشته، چون میگفتند مقداری با دستگاه حکومت در زمان طاغوت، ارتباطاتی دارد، دعوتش نکردهاند. حضرت آقا فرمودند چرا دعوت نکردند؟ یعنی ایشان اصلاً نسبت به آن افراد که ایشان را اذیت کرده بودند، هیچ در دلشان چیزی ندارند و واقعاً دل پاک و صافی دارند.
فرمودند کجا هستید؟ من عرض کردم قم هستم و دارم میآیم تهران. فرمودند از خانواده فلان آقا خبر دارید، آن آقایی که چندی قبل فوت کرده؟ عرض کردم زمان حیاتش ما گاهی احوالی از ایشان میپرسیدیم، تفقدی میکردیم. ولی الان چند ماهی که فوت کرده، نه، ما نرفتیم سراغش. ایشان فرمودند چرا نرفتید؟
فرمودند خیلی خوب، پس همین امشب بروید احوالشان را بپرسید. عرض کردم من امشب که قم هستم، تا برسم تهران میشود آخر شب. شاید خیلی وقت مناسبی نباشد. شنبه انشاءالله میروم. فرمودند نه، شنبه دیر است. فردا جمعه بروید. نگذارید این کار عقب بیفتد. فردا بروید. با اینکه وضعیت آنها هم یک وضعیت خیلی حادّی نبود که من باید حتماً میرفتم. من روز جمعهاش رفتم و آن دستور ایشان را انجام دادم و روز شنبه یا روز بعد که خدمت ایشان رسیدیم، ایشان فرمودند آن کار انجام شد؟ عرض کردم بله آقا، روز جمعه رفتیم انجام دادیم. ایشان دیگر خیالشان راحت شد.
در مورد حفظ بیتالمال، باز هم خاطرهای دارم. حضرت آقا تا الان حاضر نشدهاند رساله بدهند، ما هم خیلی تلاش کردهایم و واقعاً هم ما در زحمت هستیم. حدود شصت هفتاد نفر در تهران و در دفتر قم پاسخ به سؤالات شرعی میدهند و نمیتوانیم به همه جواب بدهیم. من همین جا از همه مردم و از همه مقلدین آقا به سهم خودم عذرخواهی میکنم که واقعاً امکاناتمان بیش از این نیست. نمیتوانیم ساز و کاری بیش از این فراهم کنیم که بتوانیم پاسخگوی سؤالات شرعی مردم باشیم. امیدواریم انشاءالله حضرت آقا بپذیرند و رسالهای آماده کنند و بنویسند. چند سال پیش جزوهای را آقای فلاحزاده آماده کرده بود درباره مسائل اختلافی بین فتوای ایشان و حضرت امام که این برای خیلی از مقلدینش راهگشا بود. یک جزوه تقریباً ده بیست صفحهای. ما گفتیم چون این جزوه میخواهد چاپ بشود، باید اجازه حضرت آقا باشد، لذا بردیم خدمت ایشان و گفتیم اجازه میفرمایید این را آقای فلاحزاده میخواهند چاپ کنند؟ این جزوه، مدتی نزد حضرت آقا بود و آقای فلاحزاده با ما تماس میگرفت. تا یک دفعه خدمت آقا رفتم، گفتم در باره این جزوه لطفاً جواب بدهید که ما چه کنیم؟ آقا فرمودند آیا ضرورت دارد این چاپ بشود؟ عرض کردم این حداقل چیزی است که باید ما چاپ کنیم. چارهای نیست. فرمودند خیلی خوب، من به دو شرط اجازه میدهم؛ یک، اسمی از مهر من و دفتر من روی این، نباشد. دوم، یک ریال هم ما پول نمیدهیم؛ نه من پول دارم، نه دفتر پول بدهد. اگر خود آقای فلاحزاده پول دارد، خودش چاپ کند.
چاپ شد؟
بله، آن جزوه، همان زمان چند بار هم چاپ شد.
یکی از نکاتی که لازم است بگویم، اشراف حضرت آقا به مسائل مختلف است. این هم خیلی جالب است. یعنی برای همه آنهایی که از قشرهای مختلف، فرهنگیها، هنرمندان، شعرا، قرّاء، روحانیون، دانشگاهیها، خدمت حضرت آقا رسیدهاند، اشراف و آگاهی ایشان به مسائل جداً جالب بوده است. ببینید حضرت آقا در ملاقاتهای تخصصی با قشرهای مختلف دارند، کلیات بیان نکردهاند. یعنی نصیحت کلی نکردند. بلکه مثل یک کارشناس عالم و آگاه، در آن حوزه وارد شدهاند و نظر دادهاند. چند سال پیش کارگردانها و اصحاب هنر و سینما آمدند. حضرت آقا صحبت زیبا و کارشناسانه کردند. ما در همه حوزهها این را از آقا دیدهایم. یک روز جمعی از گروه فضلای رشته فلسفه` حوزه، خدمت ایشان آمدند. یک ملاقات دو سه ساعتهای بود. پخش نشد. رسانهای نشد. آنان برجستگان رشته علوم عقلی در حوزه بودند. خوب، جلسه تخصصی بود. آنجا حضرت آقا در مباحث فلسفه و تاریخ و زندگی بعضی از فلاسفه، آن چنان مسلط و آگاهانه و زیبا صحبت کردند که این آقایانی که رشتهشان همین است، بعدا به من فرمودند ما اسم بعضی از این آقایان را که جزو علمای فلسفه هستند، نشنیده بودیم. حضرت آقا قضایایی هم از زندگی آنها تعریف کردند، در صورتی که ما اسم اینها را هم نشینده بودیم. یعنی در هر دیداری، خصوصاً دیدارهای تخصصی که با حضرت آقا انجام میشود، ایشان به عنوان یک کارشناس خبره و آگاه در این حوزه، حرف میزنند و نظر میدهند که برای آنان هم قابل استفاده است.
بخشی هم داریم در دفتر به نام بخش معمَّرین که مسئول سر زدن و رسیدگی به روحانیون تقریباً شصتوپنج سال به بالا در گوشههای کشور، در روستاها و این طرف و آن طرف، میباشد؛ آنهایی که کسی از اینها سراغ نمیگیرد. روحانیون تا وقتی که مسجد و منبر و محراب دارند، مریدهایشان تا حدودی به آنها میرسند. همین قدر که خانهنشین شدند یا فوت کردند، دیگر فراموش میشوند. این آفتی است که روحانیون ما به آن گرفتار هستند. مردم باید تجدید نظری در این برخوردشان بکنند. برادران ما به استانها و شهرستانها و حتی به روستاها میروند و گزارشی هم از وضعیت آن افراد مینویسند، در حد سه چهار سطر برای هر نفر. تاکنون حدود سیصد نفر را رفتهاند، گزارش شصت هفتاد صفحهای تهیه میشود. من خودم واقعش با اینکه حجم کار من، چه کیفیت، چه کمیت، اصلاً قابل مقایسه با کار حضرت آقا نیست؛ در عین حال گاهی این گزارشها را نمیرسم دقیق بخوانم، با اینکه کار ما هم هست. ولی من همین جور میفرستم که خدمت آقا بدهند. فکر هم نمیکردم که حضرت آقا بخوانند. دیدم ایشان خواندهاند و نظر دادهاند. من تعجب میکردم که حضرت آقا اینها را خواندهاند و کنار بعضیها حاشیه نوشتهاند!
مثلاً یک جا نوشتهاند: از زحمات شما بسیار متشکرم. خداوند از شما قبول فرماید. اولاً بعضی محتاج کمک بیشتری بودند، لازم است به آنها کمک کنید. از قبیل شمارههای علامت زده شده صفحات فلان! یعنی این جور با دقت ملاحظه میفرمایند. یک نمونه از حاشیههای ایشان را میخوانم: «با تشکر از جنابعالی و دیگر دوستانی که در این طرح همکاری کردند. عرض میکنم این گزارش شما تکلیف حقیر را سنگین کرد. از کسانی نام بردید که مستمراً یا برای قضیه خاصی از قبیل بیماری، تحصیل فرزند، یا تعمیر خانه، محتاج کمک هستند و علیالظاهر فعلاً امکاناتی در اختیار این حقیر هست. لطفاً زحمت بکشید و این اشخاص را در میان این فهرست مشخص کنید و کمک مناسب و ممکن را به آنها بفرمایید.»
در مورد دیگری که گزارشهایی خدمتشان دادیم، دستوراتی دادهاند و بعد فرمودهاند: «نمیدانم جزئیات زندگی اشخاص را از کجا دانستهاید. مثلاً سن اشخاص، افراد تحت تکفل، سطح معلومات و غیره. بیم آن دارم که فیالمجلس به صورت خفتآور از آنان سؤال شده باشد که هیچ درست نیست. مگر اینکه در خلال صحبت به طور عادی فهمیده شود.»
البته هیئتی که از طرف دفتر حضرت آقا میروند و تفقدی میکنند و احوالی میپرسند، واقعاً هم همین جور است یعنی از لابهلای صحبتها، جواب این سؤالها را میگیرند. حضرت آقا نگرانند که مبادا این سؤالهایی که میکنید و این اطلاعاتی که به دست میآورید، به صورت خفتآور باشد. این هم باز از دقتهای ایشان در این مباحث میباشد که خیلی جالب است.
در مورد نامههایی که به حضرت آقا میرسد، ایشان عنایت دارند که این نامهها حتماً جواب داده بشود، مخصوصاً نامههایی که به دست خودشان میرسد، ولو اقدامی ندارد. حضرت آقا میفرمایند کسی که نامه به اینجا میدهد، حتماً همه جاها رفته و ناامید شده است، آخرین جا اینجا است، به ما پناه آورده، لذا بررسی کنید. اگر واقعاً راهی دارد که به او کمک بشود، انجام بدهید، اگر نه، با او تماس بگیرید یا برایش بنویسید این چیزی که شما میخواهید، در خواستی که شما دارید، در حدّ مقدورات و امکانات ما نیست. او بداند که نامهاش به دفتر رهبری آمده، خوانده شده و پاسخی، ولو پاسخ «نه» به او داده شده باشد.
یک خاطره دیگر دارم. یک وقت شهید سید محمد باقر حکیم خدمت حضرت آقا بود. میخواست برود نجف بعد از سقوط صدام و این قضایا حضرت آقا در آن جلسه، به آقای حکیم تذکراتی را فرمودند، از جمله راجع به قضیه آمریکا، ایشان خیلی قشنگ صحبت کردند. فرمودند شما الان به کشوری وارد میشوید من نقل به مضمون میکنم، عین آن مطالب را یادم نیست که تحت اشغال آمریکا است و آمریکا آنجا را اشغال کرده و با همه زور و بازو و قدرت در آنجا مسلط است. مبادا از آمریکا بترسید. مبادا این نظام استکباری و این زور و آن اسلحه و مهمات و آن برج و بارو که آمریکاییها در آنجا درست کردهاند، شما را مرعوب خودشان بکند. آمریکاییها حقیرند و باید هم از اینجا بیرون بروند. شما با این روحیه در آنجا بروید. مبادا مرعوب قدرت آمریکا قرار بگیرد.
آقای حکیم خدا رحمتش کند، ایشان هم مسلمان شجاعی بود گفت: من از این اطمینان خاطر، از این اعتماد به نفس، از این نفس آرام شما تعجب میکنم. آمریکا الان در همسایگی شما است و مرتب شاخ و شانه میکشد، مرتب چنگ و دندان نشان میدهد و شما این جور آرام هستید و به ما هم توصیه میکنید که مرعوب آمریکا نباشید. این برای من خیلی جالب است.
حضرت آقا فرمودند میدانی این حالت برای چیست؟ ما روی خدا حساب باز کردهایم. ما به خدا اطمینان و اعتماد داریم. این جور نیست که ما ندانیم آمریکا کیست و چیست. چنگ و دندان آمریکا را هم هر روز داریم میبینیم. وحشی بودن اینها را میفهمیم؛ امّا ما به خدا اعتماد کردیم، روی خدا حساب کردیم و دل در گرو خدا قرار دادهایم.
جناب آقای مروی! به عنوان جمعبندی اگر ذکر نکاتی را ضروری میدانید، بفرمایید.
به عنوان سخن پایانی، یکی از چیزهایی که لازم است عرض بکنم، روحیات حضرت آقا است. ببینید، ما یک دسته رهبران سیاسی داریم و یک دسته رهبران معنوی و الهی. رهبران سیاسی، معمولاً وقتی به قدرت و به مال و منال و عنوان و امکاناتی میرسند، دیگر آن اهداف اولیه را فراموش میکنند. غالباً این جوریاند. میگویند تلاشی کردیم، زحمتی کشیدیم، رنجی بردیم، حالا به یک مال و مقام و منالی رسیدهایم، حالا وقت بهره برداشتن از این کارهایی است که کردیم.
رهبران الهی این جوری نیستند. آنها تا روز آخری که زنده هستند، چیدن را برای قیامت گذاشتهاند. کار و تلاش میکنند و آن اهداف را هم فراموش نمیکنند. پیغمبران همین طور بودند. شما زندگی پیغمبران را که نگاه میکنید، تا لحظه آخر کار میکردند. هیچ وقت بازنشسته و خسته نمیشدند. چیدن و نفع مادی برای خودشان هیچ وقت نبود. آنها چیدنشان را برای ملاقات با خدا گذاشتهاند. ائمه ما، انبیاء ما، همه این جوری بودند. امام (رضوانالله تعالی علیه) همین جور بود. امام تا روز آخر کار میکرد، هیچ وقت استراحت نکرد و خسته نشد. امام هیچ وقت احساس بازنشستگی نکرد. تا روز آخر با همان روحیه، با همان نشاط، با همان قاطعیت و روحیه انقلابی کار میکرد.
ما در حضرت آقا حقیقتاً همین را میبینیم. یعنی هیچ وقت از مشی و زندگی آقا، تعامل و صحبتها و عمل ایشان، این را احساس نکردهایم که دیگر مقداری میخواهند استراحت کنند و از این سفره چیده شده، بهرهای ببرند. ما حقیقتاً این را احساس نکردهایم. حضرت آقا همان آقای سال 40 و 42 و 45 و 57 مشهد هستند. فقط حوزه کاری عوض شده است. همان روحیه انقلابی، همان نشاط کاری، همان احساس مسئولیت و همان بیرغبتی به دنیا و کار و تکلیف و وظیفه شرعی. حوزه کار آن موقع ایشان، محدود بود به یک مسجد، به چهار تا سخنرانی و منبر و کتاب و هزینههایش را هم میپرداختند. الان در یک حد وسیعتر و گستردهتر، در حد یک کشور، تقابلشان با رژیم آمریکا و کشورهای استکباری.
یک وقت یادم هست، یکی از همین روحانیون سرشناس کشور آمدند خدمت حضرت آقا آقای کروبی بودند و آقا به ایشان فرمودند آقای کروبی! آن دوره جوانی که همه دنبال خوشگذرانی، رفاه و بهرهبرداری از نعمات هستند، ما و شما دنبال مبارزه بودیم. زندان و شکنجه و تبعید و...، حالا که دیگر آخر عمر ما شده است؛ حالا باید بیشتر به فکر دنیای بعد باشیم.
همه کسانی که با حضرت آقا کمترین ارتباط و انسی داشته باشند، همین روحیه انقلابی، همین روحیه ضداستکباری، این روحیهای که جز عزت و سربلندی و افتخار برای این نظام و کشور نیاورده است را میبینند. بعد از امام، این روحیه در زندگی آقا هم هست، در زندگی شخصی ایشان هم همین جور است. این جور نیست که در بیرون حضرت آقا مبارزه و فریاد و شعار انقلابی باشد، امّا در درون، رفاه و نعمت و بهرهبرداری. نه، زندگی داخلی آقا هم همین جور است.
رهبران سیاسی وقتی مبارزه میکنند و انقلاب به نتیجه میرسد، دیگر سر سفره تقسیم غنائم مینشینند؛ امّا در انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه) و حضرت آقا، اصلاً این بحثها نیست. چیدن بهره و تقسیم غنائم نیست. تا روز آخر همان مبارزه، عزت، افتخار، سربلندی و عدم تمکین در برابر قدرتهای استکباری است.
