یک وقت گزارشی را خدمتشان بردم، راجع به یکی از روحانیونی که آن موقع قاضی شده بود. خانهای خریده بود و مقداری کمک و مساعدت هم برای آن خانه میخواست. گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است.
بیشتر ما، در طول 20 سال گذشته که آیت الله خامنه ای رهبری انقلاب را در دست داشته و پیش از آن نیز در مقام رییس جمهوری و دیگر سمتها، ایفای نقش کرده اند، از طریق دیدگاهها، سخنرانیها و برخوردهای ایشان در مجامع عمومی و سفرهای مردمی، چهره رسمی رهبر معظم انقلاب را به خوبی شناخته ایم، اما کمتر دیده شده است که از پشت پرده زندگی رسمی ایشان مطلبی منتشر شود.
روزنامه جام جم از طریق ویژه نامه "تداوم آفتاب" که به تازگی به مناسبت بزرگداشت آغاز بیستمین سال رهبری حضرت آیت الله خامنه ای انتشار یافته، برای یافتن پاسخ پرسشهای فوق به سراغ حجت الاسلام والمسلمین "احمد مروی" رفته و پاسخهایی جالب گرفته است.
وی از دوران نوجوانی با حضرت آیت الله خامنه ای آشنایی و ارتباط نزدیک دارد و از 19 پیش تاکنون نیز در مقام معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری، از نزدیک واقعیتهای زندگی ایشان را دیده است.
از آنجا که مجموعه "تداوم آفتاب" ، در برگیرنده ابعاد مختلف شوون رهبری در عرصه فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ... است، این ویژه نامه به طرح بخشهای کمتر گفته شده در باره زندگی رهبر معظم انقلاب نیز توجه کرده و جزییات زندگی شخصی و سلوک حکومتی آیتالله خامنهای را از حجت الاسلام والمسلمین مروی، جویا شده است.
این مصاحبه خواندنی را پیش رو دارید:
بسم الله الرّحمن الرّحیم. از جنابعالی و دوستان محترم که قبول زحمت فرمودند، تشکر میکنم. از اینکه برای معرفی بیشتر مقام معظم رهبری به جامعه، چنین ویژهنامهای را ترتیب دادهاید و از این ابتکار و از این طراحی که انجام شده، تشکر میکنم. البته من خودم را حقیقتاً قابل این نمیدانم که بخواهم در مورد شخصیت مقام معظم رهبری صحبت بکنم. خودم را کوچکتر از آن معنا میدانم. من تقریباً از اواخر سال 68 افتخار همکاری در دفتر مقام معظم رهبری را پیدا کردم؛ تقریباً حدود هشت نه ماه که از دوره رهبری ایشان میگذشت. بنده در قم، مشغول درس و کارهای طلبگیام بودم که به امر ایشان و با عنایت و نظر مبارک خود ایشان، این افتخار نصیب این حقیر شد که همکاری را در دفتر شروع کنم و در خدمت ایشان باشم. البته قبل از انقلاب هم، از دوره تقریباً نوجوانی خدمت ایشان در مشهد بودیم و ارادت داشتیم. در سخنرانیهای ایشان در مسجد امام حسن، در مسجد کرامت و جلساتی که در منزلشان داشتند، خدمتشان میرسیدیم. ما از همان دوره تقریباً نوجوانی ارادت به ایشان و ارتباط داشتیم. حتی یادم هست ایشان با مرحوم پدر و مرحوم اخوی ما آشنا بودند و گاهی منزل ما تشریف میآوردند و ارتباط، ارادت و آشنایی ما با ایشان به سالهای تقریباً 53-52 برمیگردد. ولی ارتباط کاریمان از تقریباً اسفند یا بهمن 68 شروع شد که اینجا در معاونت ارتباطات حوزهای، در خدمت ایشان هستیم.
- تمام این مدت، همین مسئولیت را داشتید؟
نهخیر. در آن سالها دفترمقام معظم رهبری، هنوز این چارچوبی را که الان دارد، نداشت. به تدریج این چارچوب و این ساختار برای دفتر به وجود آمده است. در قسمتهای مختلف کار میکردیم، تا دفتر تقریباً شکل گرفت و ساختار خودش را پیدا کرد و الان تقریباً پانزده شانزده سال میشود که مشخصاً در همین بخش، مشغول انجام وظیفه هستم.
با توجه به آشنایی که با مقام معظم رهبری از سالهای قبل از انقلاب، قاعدتاً از دوران ریاست جمهوری ایشان هم اطلاع دارید، الان هم که از نزدیک شاهد قضیه هستید، در زندگی شخصی ایشان، از نظر سادگی و میزان برخورداری از امکانات مادی و امثال این سری مسائل، چه تغییراتی را میبینید؟ آیا واقعاً تغییری در زمان رهبری ایجاد شده است یا نه؟
من یکی آن سلوک و نوع رفتار خود حضرت آقا را عرض میکنم و یکی مسئله زندگی شخصی ایشان را. یکی از چیزهایی که از اوّل برای من خیلی جالب بوده و همین برخوردهای حضرت آقا است که بنده و امثال بنده را مجذوب کرد، آن روحیّه صمیمی مقام معظم رهبری است که با افراد، خیلی صمیمی، خیلی راحت و بدون تکلّف برخورد میکنند. این را ما هم قبل از انقلاب شاهد بودیم، هم بعد از انقلاب و هم در دوره رهبری حضرت آقا. هیچ فرقی از این جهت نکرده است. من یادم هست سالهای 53 یا 54، قم طلبه بودم، میخواستم مشهد مشرف بشوم. ایّام تعطیلی حوزه بود و ما هم مشهدی بودیم و باید به مشهد میرفتیم. اخوی من آقای شیخ هادی مروی گفتند شما اگر میخواهید مشهد بروید، نامهای هست از آیتالله پسندیده اخوی و وکیل حضرت امام در قم این نامه را بگیرید و در مشهد، به حضرت آقای خامنهای بدهید.
بنده این نامه را گرفتم و بردم مشهد. هنوز به تنهایی منزل ایشان نرفته بودم و خجالت میکشیدم که تنهایی بروم. در چهارراه شهدا چهارراه نادری آن روز که مغازه` داییام آنجا بود، حضرت آقا را دیدم که از آنجا عبور میکنند. از مغازه بیرون آمدم و رفتم سلام کردم. عرض کردم من فلانی هستم و از قم نامهای را آیتالله پسندیده دادند که خدمتتان تقدیم کنم. فرمودند نه، این را اینجا به من نده؛ چون حتماً اینجا مأمورین هستند و دائماً من تحت کنترل و در تیررس مأمورین ساواک هستم و برای خودت زحمت میشود. بعد میآیند شما را اذیّت میکنند که این نامه چه بود؟ از کجا آوردی؟ محتوای آن چه بود؟ شما را اذیّت میکنند. امروز عصر به منزل ما بیا.
بعدازظهر رفتم منزلشان؛ آن اولین جلسهای بود که من خدمت ایشان رسیده بودم و تنها هم بودم. من یک جوان تقریباً شانزده ساله، هفده ساله بودم و حضرت آقا همان موقع هم یک روحانی برجسته` متشخّص، دارای نام و نشان و معروف بودند. این قدر آن برخورد اوّلیّه` ایشان با من صمیمی و گرم و متواضعانه بود که جداً مرا تحت تأثیر قرار داد. آن نامه را که دادم، صحبت کردند که از قم چه خبر؟ درس چه کسی میروید؟ چه کار میکنید؟ بعد فرمودند: "من در مورد امام جعفر صادق (علیهالسلام) در تهران یک سخنرانی کردهام، آیا آن سخنرانی مرا شما گوش دادهاید؟" عرض کردم نه، من نوار آن را ندیدهام. فرمودند: آن را گوش بدهید. نفس این جور صحبت ایشان، واقعاً به من شخصیتی داد. من از این برخورد بسیار متواضعانه و صمیمی ایشان، احساس شخصیت کردم.
با همه، همین جور بودند؛ لذا منزل ایشان قبل از انقلاب، پاتوق طلبههای جوان و دانشگاهیها بود. گاهی ما ایّام تابستان که مشهد مشرف میشدیم، میرفتیم منزل ایشان، بیست نفر، سی نفر در منزل ایشان بودند، اصلاً حالت مهمانی و اینها هم نبود، حالت یک حجره بزرگ طلبگی بود. همانجا یک بساط چای هم کنار اتاق بود. خود طلبهها و دانشجوها چای درست میکردند و پذیرایی میکردند، حضرت آقا هم مثل نگینی در میان این جوانها نشسته بودند. این دانشگاهیها بحث میکردند. مباحث عقیدتی، مباحث سیاسی، از انقلاب، از مبارزه، همه مباحث مطرح بود. یک فضای زیبایی بود. خیلی فضای صمیمی بود. کمتر این جور فضاها را من دیدهام. باید بگویم در نوع خودش بینظیر است که یک کسی در خانهاش باز باشد و افراد بدون هیچ تکلفی بیایند و آنجا برای خودشان احساس صاحبخانه بودن بکنند، خودشان چای درست بکنند، از همدیگر پذیرایی بکنند و صاحبخانه هم آنجا باشد و صحبت و درس و...، گاهی نصف روز این جلسات ادامه داشت.
در یک تابستان، من رفتم منزل ایشان. حدود شاید بیست سی نفر دانشگاهیها و طلبهها و ... منزلشان بودند. منزل بزرگی هم نبود، دو تا اتاق بود، در تمام اتاق نشسته بودند و پر بود. شهید بهشتی هم اتفاقاً از تهران آمده بودند، ایشان هم آمدند آنجا و یادم هست بحث اومانیسم مطرح بود. ظاهراً از آن مباحثی بود که تازه در غرب مطرح شده بود. آنجا سؤال و جواب پیرامون این قضیه بود و این را بحث میکردند که حضرت آقا به احترام شهید بهشتی، رشته بحث را در اختیار ایشان گذاشتند و گفتند شما پاسخ بدهید. یک جلسه بسیار صمیمی، زیبا و خوب بود. منظور اینکه بالاخره یکی از خصوصیات ایشان، آن صمیمیت حضرت آقا بود که همین موجب جذب جوانها، طلبهها و دانشگاهیها میشد. این روحیه، در دوره رهبری حضرت آقا هم که ما بیشتر توفیق این را پیدا کردیم که خدمت ایشان برسیم، کاملاً حفظ شده است. یعنی انسان در محضر ایشان خیلی راحت است. من در جاهای مختلف این را گفتهام، با اینکه حضرت آقا در یک موقعیت برجسته علمی، فقهی و سیاسی هستند، رهبری انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقلید هستند و جهات مختلف دارند، ولی آن قدر راحت و صمیمی برخورد میکنند که وقتی انسان خدمتشان میرسد، هیچ احساس وحشت و دلهره و نگرانی ندارد بلکه خیلی راحت میتواند مطلبش را منتقل کند. من که قبل از انقلاب هم خدمتشان رسیدم، الان هم خدمتشان میرسم، از نظر این روحیّه صمیمی و متواضع، هیچ فرقی حقیقتاً نمیبینم.
در مورد زندگی ایشان باید بگویم که ایشان در مشهد، منزلی در خیابان خسروی نو داشتند، محلهای که متوسطین مشهد از مذهبیها، آنجا مینشستند. ایشان هم یک خانه حدود صدوهشتاد متر داشتند، همین قدرها بیشتر نبود. عمده، بعد از انقلاب است که فضاهایی برای ایشان باز شد، شرایطی باز شد و ما میبینیم که زندگی ایشان هیچ تغییری از نظر کیفیت، نسبت به قبل از انقلاب، نداشته است. یکی دو خاطره را که خود ایشان نقل فرمودند، من عرض میکنم.
یک وقت گزارشی را خدمتشان بردم، راجع به یکی از روحانیونی که آن موقع قاضی شده بود. خانهای خریده بود و مقداری کمک و مساعدت هم برای آن خانه میخواست. گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است. با اینکه بیست میلیون تومان آن موقع هم خیلی زیاد نبود و خانه هم آن چنانی نبود. بعد فرمودند ما داریم یک طبقه جدید از مترفین بهوجود میآوریم.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد، یک طبقه جدید از مترفین را ما روحانیون بهوجود بیاوریم. من نگران این هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهی میروند منزل بعضی از آقایان و میآیند تعریف میکنند که مثلاً دورتادور اتاق، پشتی قالیچهای بود؛ که ایشان فرمودند من تعجب میکنم! چه ضرورتی دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتی قالیچهای باشد؟! نمیشود یک پشتی معمولی باشد؟ حتماً باید قالیچهای باشد؟ گران قیمت باشد؟ یک پشتی باشد که به دیوار تکیه ندهند؛ با یک پارچه معمولی هم میشود این را تأمین کرد و کنار اتاق گذاشت. چه ضرورتی دارد مخصوصاً ما روحانیون، زندگیها، خانهها و وضعیتمان این جوری باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما یک فرش دستبافت بیشتر نداریم، این هم جزو جهیزیه خانمم بوده است که الان هم دیگر نخنما شده است. ولی چون یادگاری است، این را در خانه نگه داشتیم؛ والاّ همه خانه ما موکت هست و اصلاً فرش دستبافت نداریم، حتی فرش ماشینی هم در خانه ما نیست و کلاً خانه ما با موکت فرش شده است.
بعد این را هم خودشان فرمودند که من برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب که همهاش مبارزه و زندان و تبعید و اینها بود و ما نبودیم که بچهها خیلی خلا نبود پدر را احساس نکنند، فرمودند من به دفتر گفتم که یک مبل دو نفره نه یک سرویس برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم، روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به کارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه کنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس کنند.
بعد فرمودند یک روز آمدم دیدم این مبل را که آوردهاند، خانواده ما آن را بیرون گذاشتهاند. به ایشان گفتم که چرا بیرون گذاشتید؟ خانواده گفتند که آقا! تا حالا در خانه ما مبل نبوده، تا الان زندگی ما طلبگی بوده، الان هم مبل در خانه نیاورید. حضرت آقا فرمودند گفتم این را از پول شخصیام تهیه کردند، نه از پول دفتر، که حضورم در خانه، بیشتر باشد. گفتند خیلی خوب، حالا اگر این باعث میشود شما حضورتان در خانه بیشتر باشد، بچهها بیشتر پدر را احساس بکنند، ما این مبل دو نفره را تحمل میکنیم.
یک خاطره دیگر، همین ایام ماه مبارک بود. برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال ماندهایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم میکردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر که پذیرایی میکند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت که خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن یک قابلمه بزرگ از این حلواها درست کردهاند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم سحر چه کار میکنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت درست میکنیم و به اندازه یک پیاله برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیهاش را هم خودمان میخوریم.
این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است.
البته تعداد اولاد بیشتر شدهاند، عروس، داماد و نوه و یک مقدار فضای بیشتری لازم است اما کیفیت زندگی هیچ فرقی نکرده است، همان زندگی، همان خانه، همان امکاناتی که ایشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهدیم الان همان وضعیت هست.
- آن خانه مشهد الان چه وضعی دارد؟
آن خانه مشهد را آن وقت فروخته بودند. بعد بنا شد دوستان حضرت آقا در مشهد بروند بخرند و آن را نگه دارند. دیگر حالا نمیدانم چه کارش کردند.
یک وقتی حضرت آقا سفری به کره شمالی داشتند در دوره ریاست جمهوری که سفر خارجی تشریف میبردند خوب، رسم است که روِسای جمهور کشورها به مهمانهایشان، در سفر خارجی هدیه میدهند. یک سرویس ظرف به اصطلاح چینی، رئیس جمهور کره یا یکی از این کشورها به حضرت آقا داده بود. ایشان هم به خانه آورده بودند. این را هم باز خانم آقا بیرون گذاشته بودند. حضرت آقا فرموده بودند این هدیه است. طلا و نقره هم نیست، یک ظرف چینی معمولی است و آن چنان گران قیمت هم نیست. این را بگویم که حضرت آقا هدایایی که به ایشان داده میشود، هم در دوره ریاست جمهوریشان، هم در دوره رهبری، همه هدایا را به آستان قدس رضوی میدهند. در آنجا یک موزهای درست شده، بخش هدایای حضرت آقا، تابلویی هم دارد، مشخص است. حالا این ظرف را آقا در خانه، نگه داشته بودند. با اینکه عرض میکنم خیلی ظرف گران قیمت یا طلا و نقره هم نبود. خانم حضرت آقا میگویند ما این غذاهایی که میخوریم، با این ظرفها جور درنمیآید، همان ظرفهای خودمان خوب است، اینها را رد کنید، برود. ما اینها را لازم نداریم.
این را میخواهم عرض کنم که خانواده حضرت آقا هم خیلی به این مسائل مقیّدند و این خیلی مهم است. من یک وقتی درمورد آقازادههای آقا فکر میکردم که اینها چرا این قدر به تعبیر بنده، بچههای خوبی هستند. واقعاً آقازادههای آقا خیلی خوبند، از هر جهت، خیلی خوب تربیت شدهاند. دیانت، پاکی، زهد، بیتعلقی به دنیا و عدم اقبال به مسائل دنیا و امکانات. بالاخره ایشان در این موقعیتی که هستند، خیلی امکانات برایشان هست. برای کسانی که خیلی خیلی مراتب پایینتر هستند، بالاخره امکاناتی هست. برای اینها که در این مقام، در این رتبه هستند، خیلی امکانات برایشان بیشتر هست. امّا حقیقتاً ما نمیبینیم که از این امکانات استفاده بکنند. یک علت آن، این است که هم خود آقا، هم خانواده ایشان. یعنی این پدر و مادر، دو بال هستند برای رُشد و پرورش و تربیت فرزند. هم پدر، هم مادر، هر دو نقش دارند. اگر یک بال شکسته باشد، آن رشد و آن پرواز را ما شاهد نیستیم، باید هر دو بال باشد و این را ما در زندگی حضرت آقا کاملاً احساس میکنیم. همان جوری که خود آقا مقید به زهد و سادگی و بیآلایشی و بیرغبتی به دنیا و زیورهای دنیایی هستند؛ ما همین را هم در مورد خانواده آقا احساس میکنیم. یعنی همسر ایشان هم دقیقاً همین جور هستند. این دو نمونهای که من عرض کردم، هر دوی آنها مربوط به خانواده حضرت آقا میشد.
همین جور در مهمانیهایی که خانواده آقا تشریف میبرند، گاهی خانوادههای ما هم هستند، میآیند تعریف میکنند که خانواده حضرت آقا تقریباً جزو سادهترینها در این مهمانیها، از نظر لباس و وضع ظاهری، هستند. آقازادههای حضرت آقا هم همین جورند.
فرزندان آقا به چه کاری مشغولند؟
ایشان چهار پسر دارند که هر چهار نفر، طلبه و معمم هستند و حقیقتاً هم درس میخوانند. خوب هم درس میخوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم. اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت میکنیم. یک بار ندیدهام که اینها راجع به پولی، امکاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بکنند. گویی افرادی معمولی هستند و پدرشان هم یک فرد معمولی است.
این خیلی ارزش دارد که امکانات باشد و موقعیت فراهم باشد و هیچ اقبالی به آن نشان داده نشود. این خیلی ارزشمند است. برای خود حضرت آقا، همه رقم امکانات هست ولی هیچ اقبالی ما نمیبینیم. نه خودشان، نه خانوادهشان!
آیا هیچگونه نهیای از سوی حضرت آقا برای انجام فعالیتهای اقتصادی یا مدیریتی فرزندان وجود دارد، یا خود بچهها هم در واقع چنین میلی ندارند؟
قطعاً خود حضرت آقا دوست ندارند که بستگانشان و مخصوصاً آقازادههاشان در کارهای اقتصادی باشند، قطعاً این را آقا نمیپسندند. خود اینها هم هیچ رغبتی و هیچ اقبالی ندارند. حالا به هر صورت این جور تربیت شدهاند که هیچ اقبالی به این چیزها ندارند. لذا میبینید حتی ضدانقلابترین مجموعهها و گروهها، داخل و خارج، برای هر کس حرفی بزنند البته من آن حرفها را تأیید نمیکنم، خیلی از آنها هم شایعات و حرفهای دروغ است، من نمیخواهم آنها را تصدیق کنم ولی در مورد حضرت آقا و آقازادهها من نشنیدهام چیزی گفته شود. هیچ کس هم شاید نشنیده باشد. چون میدانند اگر این را بگویند، کسی باور نمیکند و آن حرفهای دیگرشان را هم کسی باور نمیکند. یعنی این قدر زندگی آقا و زندگی خانواده و فرزندان آقا سادگیشان، بیرغبتیشان و بیتوجهیشان به مسائل دنیایی تقریباً محرز است که هیچ وقت حتی آن ضدانقلابها، متعرض این معنا نشدهاند.
فرزندانشان بیشتر همین مسائل درس و بحث برایشان مطرح است و نگرانیهایی که نسبت به مردم و نسبت به زندگی طلاب و نسبت به قضایای دیگر دارند، همان دغدغههایی است که خود آقا دارند. این که آنها برای خودشان دنبال آیندهای باشند زندگی، مال، منال، پول، پسانداز اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع میشدم. چون خیلی با اینها مأنوسم. من چنین چیزی واقعاً در اینها ندیدهام.
آقا مصطفی آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان که طلبه قم بودند الان هم قم هستند خانهای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً تعجب کردم که آیا این خانه، خانه یک تازهداماد است؟! حالا نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه یک تازهداماد هم این نیست. یعنی یک خانه تازهداماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توی خانه اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازهداماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه میکردم. حواسم بود و تا آنجا که میتوانستم، رصد میکردم اوضاع و احوال خانه را. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازادههای ایشان سراغ داریم.
![](http://www.ashoora.biz/weblog/pixel_4462.gif)