.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 6815
  • بازدید دیروز : 797
  • کل بازدید : 1524121
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 9:15 ع
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در سه شنبه 93/6/11 ساعت 8:3 ص نویسنده : ایمان احمدی

یک هفته قبل از وفات آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه دور آقا نشسته بودند؛
آقای بهجت فرمودند :
امسال برای من ، مشهد خانه اجاره نکنید من امسال حرم امام رضا نمیروم .

علی آقا پسر آقای بهجت گفت :
حاج آقا ما فرستادیم همان ساختمان سابق در کوچه باقری را اجاره کنند .

آقا فرمودند :
زنگ بزنید و بگویید برگرده ، من امسال مشهد نمی روم . علی آقا از جا بلند شد و موضوع را به مادرش گفت ؛ مادرش گفت :
آشیخ محمدتقی چی گفتید؟ آقای بهجت فرمود :
سر و صدا نکنید ، من این هفته یکشنبه ساعت پنج بعدازظهر می میرم؛ عمرم دیگه تمام شده .

یک ربع مانده به ساعت پنج بیهوش شدند ؛ علی آقا ایشان را گذاشت داخل ماشین تا به دکتر ببرند ، یک لحظه آقا چشمانشان را باز کردند و آرام گفتند :
نبرید ! نبرید !
سر چهارراه بعدی که رسید
آقا بلند شدند و دستشان را روی سینه گذاشتندوگفتند :
السلام علیک یا صاحب الزمان و دقیقاً راس ساعت پنج از دنیا رفتند . آقا این یک هفته آخر عمرشان را شبها تا صبح بیدار بود ، یک لحظه نخوابید...




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا