.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 1143
  • بازدید دیروز : 45
  • کل بازدید : 1534493
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/9/22    ساعت : 11:12 ص
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در دوشنبه 92/12/19 ساعت 7:39 ص نویسنده : ایمان احمدی

چند ماه کارم لنگ یک مطلب بود از شهید سید حمید میرافضلی که کتاب «سید پا برهنه» را تمام کنم و کار را ببندم. مشکل درست در آخرین لحظاتی بود که سید حمید می‌رفت برای شهادت. یکی گفته بود حاج قاسم از پشت بی‌سیم به سید دستور داده با ابراهیم همت برود، یکی می‌گفت حاجی خودش مستقیماً گفته.
یک بار فرصتی دست داد و حاج قاسم را دیدم. لحظه‌ی آخرِ همت را گفت. گفت: با چند تا از فرماندهان لشکرهای دیگر توی یک سنگر بوده‌اند که داخل پدِ جزیره‌ی مجنون ساخته شده بوده. گفت: همت آمد توی ورودی سنگر ایستاد. خسته بود و خاک آلود. خون و خاک و عرق روی صورتش خشک شده بود. نگاهی چرخاند و روی من متوقف شد. گفت: قاسم! یک دسته نیرو می‌خواهم.
حاج قاسم گفت: همت تا دیروز فرمان‌ده بزرگ‌ترین لشکر کشور بود، اما حالا آمده بود یک دسته نیرو بگیرد. به سید حمید گفتم با همت برود پیش رضا‌عباس‌زاده و بگوید من گفته‌ام همت هر قدر نیرو خواست، بدهندش؛ کل گردان را هم خواست، بدهند.
همت نشست جلوی موتور و سید نشست پشت سرش. هنوز چند دقیقه از رفتن‌شان نگذشته بود که...




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا