روزی مقاتل بن سلیمان( یکی از مشاهیر مفسران اهل سنت) میان مردم گفت:« سلونی عمّا دونَ العرش»؛ از غیر عرش هر چه می خواهید از من سوال کنید. شخصی از او پرسید: آن روز که حضرت آدم علیه السلام حج به جا آورد، سرش را چگونه تراشید؟
مقاتل حیران ماند و گفت: این سوال از تو نیست، خداوند خواست مرا دچار ناتوانی و عجز نماید به خاطر عجبی که در نفسم به وجود آمد.
گویند: روزی منصور دوانقی نشسته بود، بر صورت او مگسی نشست آن را پرانید، دو مرتبه بازگشت، برای دومین بار آن را پرانید، باز آمد، آنقدر این عمل را تکرار کرد که آزرده شد و گفت: چه کسی در این جا است، گفتند: مقاتل بن سلیمان.
دستور داد او را داخل کنند. همین که وارد شد پرسید:« آیا می دانی خداوند از چه رو مگس را خلق کرده است!»
مقاتل بی درنگ گفت:« بری این که ستمگران و متکبران را کوچک نماید.» منصور ساکت شد و چیزی نگفت.