عمرو بن حریث
از سرسپردگان و عناصر حکومت بنی امیه که همیشه در صحنه حاضر بود!
خباثت او در تاریخ قبل از بنی امیه نیز مطرح شده است.
1- در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، او یکی از منافقینی بود که وقتی امام علی علیه السلام مأموریتی داد تا با عده ای از کوفه به مدائن بروند از این امر سرپیچی کرده و به ناحیه ای از «حیره» که «خورنق» نام داشت برای تفریح رفته و گفتند ما چند روز دیگر به مدائن خواهیم رفت. اصبغ بن نباته یکی از اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید که: این افراد در بین راه، سوسماری صید کردند، عمروبن حریث از روی مسخره دست سوسمار را بالا آورد و گفت: این امیرالمؤمنین علی است، با او بیعت کنید. آن چند نفر و خود عمرو، با سوسمار بیعت کردند (در روایت دیگری آمده که: آنها گفتند علی می پندارد که علم غیب می داند، اکنون ما او را برکنار و با این سوسمار بیعت کردیم).
به هر حال آنها بعد از چند روز، جمعه وارد مسجد مدائن شدند. همزمان با ورود آنها، علی علیه السلام مشغول سخنرانی بود که نگاهش به آنان افتاد فرمود: ای مردم، رسول خدا (ص) بر من هزار حدیث بیان نمود که از هر حدیثی هزار در گشوده می شد و برای هر دری، هزار کلید است خداوند می فرماید: یوم ندعوا کل اناس بامامهم؛ «روزی که هر انسانی را با رهبرش صدا می زنیم». من به خدا سوگند می خورم که روز قیامت هشت نفر مبعوث می شوند که امام و پیشوای آنها سوسمار است اگر بخواهم می توانم نام ایشان را افشا کنم.
راوی گوید: عمروبن حریث را دیدم که مثل شاخه قطع شده، از شدت خجالت و شرمندگی بی حال و پژمرده شده بود.
وی، دشمن سرسخت میثم تمار، یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.
علی علیه السلام در زمان حیات خود، «میثم تمار» صحابه با وفای خود را از شهادتش خبر داد و فرمود: تو، به درخت خرمایی که کنار خانه عمروبن حریث می باشد به دار، آویخته می شوی از این رو میثم گاهگاهی می آمد و به آن درخت آب می داد و در پای آن نماز می خواند و به عمروبن حریث می گفت: من همسایه تو خواهم بود، حق همسایگی را خوب بجا آور. و عمرو، از سخنان میثم چیزی نمی فهمید. تا اینکه او به شهادت رسید و عمرو، متوجه میثم شد. عمروبن حریث، در زمان حاکمیت «زیاد» پدر عبیدالله بن زیاد حاکم شهر کوفه و نماینده او شد و چون «زیاد» به بصره رفت و «حجر بن عدی» از یاران علی علیه السلام با شیعیان تشکیل جلساتی دادند، فورا عمرو، به زیاد نامه نوشت و گفت که اگر کوفه را می خواهد سریعا برگردد.
وی در قیام امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا، نقش بسیار شوم و پررنگ داشت.
در روایتی است که علی علیه السلام، سالها قبل از واقعه عاشورا در زمان خلافتش، روزی خطاب به «شبث بن ربعی» فرمود: یا شبث و یا ابن حریث لتقاتلان ابنی الحسین؛ ای شبث و ای پسر حریث، شما هر دو با فرزندم حسین خواهید جنگید.
عمرو، در زمان عبیدالله بن زیاد نیز، حاکم شهر کوفه و قائم مقام او بود!
سال 61 هـ.ق قبل از عاشورا که امام حسین علیه السلام وارد سرزمین کربلا شد، عده ای برای حمایت از آن حضرت سعی کردند که به او ملحق شوند، ولی عمروبن حریث از طرف ابن زیاد مأمور شد تا نگذارد مردم نزد حسین بن علی علیه السلام روند و آنها را وادار کرد تا به نخیله لشگرگاه ابن زیاد رفتند. (تاریخ خلفا ج 2)
سال 60 هـ.ق زمانی که عمال ابن زیاد، مسلم بن عقیل را دستگیر کرده و به قصر عبیدالله بردند، عمروبن حریث با عده ای دیگر آنجا حاضر و منتظر ورود حضرت مسلم بود و چون مسلم وارد شد و کوزه آبی را آنجا دید، طلب آب کرد که یکنفر از دشمنانش مخالفت کرد ولی عمرو، غلامش را فرستاد و برای مسلم کوزه آب آورد و به او داد، لیکن هر دفعه که مسلم خواست آب بنوشد، آن ظرف از خون دهانش رنگین شد و نتوانست آن آب را بنوشد.
سال 60 هـ.ق عمروبن حریث بوسیله عمال خود، مختار ثقفی را دستگیر و زندانی کرد و در تمام مدت واقعه کربلا در حبس بود.
در زمان جنجال «عبدالله بن زبیر» در مکه، عمروبن حریث از طرف عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه بود و چون ابن زیاد ترسیده بود که مبادا شیعیان علی علیه السلام و مخصوصا مختار ثقفی در صدد انتقام شهادت حسین بن علی علیه السلام برآیند و در اظهار دوستی به آن حضرت، حکومت یزید بن معاویه را آسیب برسانند، لذا ابن حریث در حمایت از یزید و ابن زیاد مختار را زندانی کرد. (تاریخ خلفا/ ج2)
پس از شهادت حسین علیه السلام و اسارت خواهرش زینب کبری سلام الله علیها وقتی که او را به قصر «عبیدالله بن زیاد» بردند، حضرت زینب در مقابل ابن زیاد سخنانی کوبنده گفت و او را مفتضح کرد که ابن زیاد آشفته شد و گویا تصمیم به کشتن آن بانو گرفت. عمروبن حریث در آنجا حاضر بود و به «ابن زیاد» گفت: ای امیر، این زن است و زن را به گفتار نگیرند و در سخن ملامت نکنند».
این دشمن اهل بیت عصمت، در زمان قیام مختار وقتی که اشراف و بزرگان و دوستانش در کوفه، در قصر مختار ثقفی به حبس افتادند، به خانه خودش برگشت و از شهر بیرون رفت. و این در سال 67 هـ.ق بود.
منابع:
1- نفس المهموم
2- تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا ج2 رسول جعفریان
3- فرهنگ عاشورا
4- پژوهش نامه امام حسین علیه السلام
5- سایت فضائل
6- قاموس الرجال ج 8