شیش گفت: آقای انصاریان! من دارم از روی این کاناپه، شیعه بلند میشوم و در دل خودم اسمم، را محمد گذاشتم؛ الان به شما قول قطعی میدهم هر کسی از طریق کلیسا در پاریس با من ارتباط داشته است، دارم میروم با مکتب اسلام و اهلبیت علیهمالسلام آشنایشان کنم .
در ادامه بحث تبلیغ در عرصه بین الملل خاطراتی از سفرهای خارجی حجتالاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان به کشورهای آفریقای جنوبی و مالزی و ... تقدیم شما میکنیم:
تبلیغ در کلام بزرگان
سخنان بزرگان و عالمان دینی و مردانی که عمری در راه تهذیب نفس و تبلیغ معارف دینی تلاش کرده اند ، همانند دُرّی است که زینت بخش محافل و مجالس طلاب و مبلغین و جویندگان معرفت و عشق و دلدادگی است.
مرحوم حضرت آیت الله بهاء الدینی نسبت به اهمیت امر تبلیغ تاکید فرآوان داشته اند:
حضرت آیت الله بهاء الدینی:
قدم اول در سازندگی،ساختن خود انسان است، اگر انسان خودش را نساخته باشد در ساختن دیگران موفق نمیشود.. هر تبلیغی این گونه است، مبلغ باید به آن چه می گوید رسیده باشد،مانند پیامبران الهی که اول خود ، ساخته شده بودند بعد به سازندگی دعوت می کردند.
اگر پیامبر می گوید: امین باشید؛ اول خودش امین است.اگر می گوید صادق باشید، اول خودش صادق است، هر مبلغی باید بعد از پرداختن به خود به دیگران بپردازد. در غیر اینصورت هیچ فایده ای ندارد.
کسی که می خواهد مصلح جمعیت یا منطقه ای بشود اول باید خودش را اصلاح کند. این یک قاعده کلی است و استثنا هم بر نمی دارد. (1)
خاطره سفر شیخ حسین انصاریان به آفریقای جنوبی
در سفری که در آفریقای جنوبی بودم، 3 روز ما را به شهر «کیپتاون» که یکی از مهمترین شهرهای آفریقای جنوبی است، بردند.
از جمله جاهایی که ما را برای بازدید بردند، یک جنگل بود، که در منتهیالیه بلندی آن، روی تپه، یک حرم با چهار گلدسته و یک ضریح و یک محوطه بزرگ داشت.
صاحب قبر، شیخ محمدحسین غیبشاه یا غریبشاه بود. ایشان همانگونه که از اسمش (شیخ محمدحسین غیبشاه) هم پیداست، شیعه بوده، و 7 قرن قبل، از هند با کشتیهای بادی 9هزار کیلومتر مسیر را طی میکند و به شهر ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی که شهر مهم آن زمان بوده، میرود و بدون اینکه اعلام کند شیعه است، بهعنوان یک عالم اسلامی شروع به تبلیغ اسلام میکند.
شما فکر کنید او قبلاً در هند، زبان را کاملاً یاد گرفته، چون هندیها خیلی سال است که با آفریقای جنوبی رفتوآمد دارند؛ بعد با تخصص در زبان آفریقایی به ژوهانسبورگ میرود برای تبلیغ اسلام.
ایشان شروع میکند حقایق اسلام را به سیاهپوستان آفریقایی ارائه میدهد و آنها قبول میکنند. از سوی دیگر انگلیسیها که آن دوران بر آفریقای جنوبی تسلط داشتند، میفهمند که یک مبلغ اسلامی آمده و دارد اسلام را تبلیغ میکند؛ لذا او را میگیرند، دست و پایش را با طناب میبندند.
دو هزار کیلومتر ایشان را با دست و پای بسته به کیپتاون میآورند و در همین جنگلی که دفن است، میاندازند که حیوانات جنگلی او را بخورند! 3 سال بعد همانهایی که اینکار را کرده بودند، برای بازدید از کارهایشان به کیپتاون میآیند، اما متحیرانه میبینند که شیخ محمدحسین غیبشاه، مدرسه و حوزه علمیه ساخته، مسجد ساخته و دیگر کار از کار گذشته و گروه زیادی در کیپ تاون به مکتب اهلبیت علیهمالسلام گرایش پیدا کردهاند و بعد هم رحلت میکند.
الان این منطقه، شیعیان باصفایی دارد، که نتایج همان مسئولیت جهانیکردن اسلام است. البته یک نفر که نمیتواند اسلام را جهانی کند، بلکه حوزه باید بهترین نیروها را پرورش دهد و در عالم پخش کند.
خاطره سفر شیخ حسین انصاریان در مالزی
در مالزی اینطور که من به دست آوردم، شیعه را بهعنوان یک بدنه اسلام نمیدانند؛ کاری که خدا به من توفیق داد، در سه دانشگاه مالزی با ر?سا و معاونین دانشگاهها ملاقات داشتم؛ با ظرافت توانستم به ر?سا و معاونان این دانشگاهها بقبولانم که شیعه مکتبی الهی است، و به لطف خدا یک سد عظیم علیه تشیع در مالزی را شکستیم.
من حتی با این لباس در نماز جمعه اصلی مالزی یعنی مهمترین مسجد و نمازشان شرکت کردم، با همین لباس در صف اول نماز جمعه کوالالامپور نماز خواندم؛ همچنین با پادشاه مالزی و همینطور ماهاتیر محمد ملاقات داشتم.
حدود بیست دقیقه هم با امام جمعهاش صحبت کردم و به او گفتم، بسیار خوشوقتم که شما در حمد و سوره بسمالله را بلند گفتید و در سوره هم بسمالله گفتید و بدون دست بسته نماز خواندید؛ به او گفتم بسیار نماز درستی خواندی و نماز خوبی خواندی؛ یعنی این نماز، همان نمازی است که اهلبیت علیهمالسلام میخواهند و یک مقدار هم راجع به شیعه با ایشان صحبت کردم.
طی مدت حضور در مالزی نزدیک به هفت سخنرانی برای ایرانیهای مقیم مالزی داشتم که به خواست و لطف خدا به اذعان افراد مقیم، جلسههای خوبی بود و میگفتند در طول سال بهجز عاشورا، اینقدر جمعیت نمیآمد. حتی برخی افراد از شهرهای با فاصله هفتاد یا هشتاد کیلومتری میآمدند.
ملاقات با کشیش کلیسا
در پاریس با کشیش یک کلیسا ملاقات داشتیم، مریض هم بودم ولی نگذاشتم بفهمد مریض هستم . با این که درد میکشیدم، خیلی با نشاط مقابلش نشستم، گفت من س?الاتی راجع به مکتب اهلبیت علیهمالسلام دارم، کشیش باسوادی بود.
به او گفتم مکتب اهلبیت علیهمالسلام بر اساس این چند اصل استوار است: علم، دلیل، محبت، حوصله و صبر و بردباری و حکمت.
چهار ساعتی که با او صحبت کردم و س?الهایش تمام شد، دستش را دو طرف کاناپه گذاشت و هنگام نیمخیز شدن گفت: آقای انصاریان! من دارم از روی این کاناپه، شیعه بلند میشوم و در دل خودم اسمم، را محمد گذاشتم؛ الان به شما قول قطعی میدهم هر کسی از طریق کلیسا در پاریس با من ارتباط داشته است، دارم میروم با مکتب اسلام و اهلبیت علیهمالسلام آشنایشان کنم .
سه بار من را بغل گرفت و بوسید و تا دم در رفت و دوباره برگشت و من را بغل گرفت و گفت: مثل اینکه قدرت خداحافظیکردن با شما را از دست دادهام! این نتیجه حوصله و صبر بود؛ لذا مبلغانی را که میفرستند، باید خیلی حوصله داشته باشند.
از سوی دیگر، به اصول الهی و جریانات کفر جهانی آشنا باشند . یعنی هم آگاه به زمان باشند و هم بدانند چگونه حرف بزنند و چگونه شیعه را ارائه بدهند که مخاطبان بپذیرند. (2)