.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 287
  • بازدید دیروز : 2897
  • کل بازدید : 1509858
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 2:11 ص
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها

«عبدالباقی القرنه» 55 سال دارد و تحصیلات دانشگاهی‎اش را در رشته علوم تربیتی تکمیل کرده است. گویا مبدأ تاریخ زندگی‎اش، کشتار خونین حج در نهم مردادماه 1366 است

ترجیع‎بند حرف‎هایش جنایتی است که در ایام حج آن سال و به دست مدعیان مسلمانی صورت گرفته است. قبل از پایان دکترایش به ایران آمده و حدود 2 سال از زمان جنگ را در ایران گذرانده است. قرار بود پنجره با او درباره فاجعه کشتار حجاج ایرانی گفت‎و‎گو کند؛ اما بحث به سایر موضوعات مربوط به بیداری اسلامی و گسترش اندیشه شیعی در جهان نیز کشیده شد. مشروح این گفت‎وگو را در ادامه می‎خوانید.

به‎عنوان آغاز بحث لطفا مختصری از سوابق خود را برای مخاطبان ما بگویید و بفرمایید چگونه شد که به ایران آمدید؟

در سال 87 میلادی پیش از کشتار حجاج و در زمان جنگ نیز به ایران آمده بودم و حدود دو سال در این‎جا بودم. آن‎موقع تازه مذهب مالکی را کنار گذاشته و شیعه شده بودم. سی‎ساله بودم که تصمیم گرفتم برای تحصیل به هند بروم. برای ثبت‎نام، نامه‎ای به یکی از دانشگاه‎‎های هند که از لحاظ علمی خیلی بالاتر از «الازهر» مصر است، فرستادم. آن‎‎ها به من گفتند: «ما فقط به شما درس می‎دهیم و جای خواب و... نداریم.» به پاکستان رفتم ولی به من اجازه ندادند که وارد هند شوم؛ چون پاکستان و هند در جنگ بودند. سال بعد به فرانسه رفتم. گرفتن ویزا از فرانسه هم کار ساده‎ای نبود. من باید یا به الجزایر می‎رفتم، یا به سوریه، عراق و یمن. این کشور‎ها ویزا نمی‎خواستند. یمن دور بود و عراق هم با ایران در جنگ بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم به سوریه بروم؛ به این نیت که از آن‎جا به ترکیه، از ترکیه به ایران، از ایران به پاکستان و از آنجا به هند بروم. در سوریه با یک گروه تونسی که تازه شیعه شده بودند، آشنا شدم.

یک هفته با هم بودیم. آن‎‎ها شب اول و دوم با من مناظره و مجادله کردند، ولی روش مناظره‎شان ضعیف بود. حرفشان درست بود، اما روششان نه. آن‎‎ها کتاب «الامام الصادق (علیه‎السلام) و المذاهب الاربعه» از «اسد حیدر» را به من معرفی کردند. یکی از آن‎‎ها که قبرسی‎ و استاد دانشگاه بود گفت: «دیگر با این آقا صحبت نکنید. اگر خدا خواست، خودش می‎آید.» آن‎‎ها هم دیگر با من صحبت نکردند. من آن کتاب سه جلدی را خریدم و مثل یک آدم تشنه تا آخر خواندم و الحمدالله شیعه شدم. قبلا بین من و این فرهنگ، دیواری از بتون بود؛ وگرنه من چرا باید چندهزار کیلومتر دورتر و به هند می‎رفتم؛ بااین‎که می‎دانستم بورس نیست، غذا و جای خواب نیست و فقط درس هست. این بود که آمدم ایران. آن‎موقع پدر و مادرم هنوز زنده بودند. پدرم خیلی به من اعتماد داشت و می‎گفت: «اگر تمام شهر چیزی بگویند و تو چیز مخالف، من با تو هستم؛ چون تو را می‎شناسم.»

من پیش از این‎که به سوریه بروم و شیعه شوم، در شهر مسیرا و در بزرگ‎ترین مسجد یعنی مسجد «نخبگان» خطیب جمعه بودم. نرفتن به هند خیلی برایم سخت بود، مثل پوست کندن گوسفند. من سی سال با این فرهنگ زندگی کرده بودم و نمی‎توانستم سی‎روزه از آن دل بکنم، اما الحمدلله آمدم ایران. وقتی به قم آمدم، گفتند برو مقدمات بخوان! البته به نظرم این یک اشتباه بزرگ است که به‎نظرشان هر مستبصر باید برود مقدمات بخواند. مقدمات و سطوح خارج برای کسی است که می‎خواهد مجتهد شود، نه کسی که می‎خواهد مبلغ شود. مبلغ باید عقاید، مسائل اجتماعی و تفسیر را خوب بداند؛ چون باید این‎‎ها را به مردم انتقال دهد. مبلغ یعنی کسی که اندیشه‎‎ها از طرف او به مغز‎های مردم می‎رسد. مقدمات به چه‎کارش می‎آید؟ الآن در شهر قم چندهزار طلبه دارید؟ از آن چندهزار، چند نفر مبلغ می‎شوند؟ منظورم تبلیغ در عزاداری نیست؛ چون عزاداری فقط برای شیعه‎هاست. منظورم تبلیغ در میان سنی‎‎ها و مسیحی‎هاست. رفتم مقدمات و خیلی زود خسته شدم. یک سال و نیم مقدمات خواندم، حج و لمعه خواندم، ولی این کار، کار من نبود. من مستبصر بودم و دست‎کم صد کتاب خوانده بودم. در این زمینه استاد بودم، آن‎وقت باید مقدمات می‎خواندم. بدترین شکنجه و عذاب این است که چیزی را که شخص می‎داند، به او بیاموزند؛ برای همین به فرانسه رفتم.

هنوز جنگ تمام نشده بود. پیش از پذیرش قطعنامه بود که دوباره به ایران آمدم. در دوران سازندگی، زمانی که آقای «خاتمی» وزیر ارشاد بودند و شیخ «احمد نعمانی» مدیر مرکز فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی در الجزایر بودند، پیش برخی از مسئولان رفتم و با آن‎‎ها درباره بیداری اسلامی ملت‎‎ها صحبت کردم. آن‎‎ها فکر می‎کردند که چون ما در شرایط خاصی زندگی می‎کنیم، همین‎طوری یک حرفی می‎زنیم. متأسفانه آن دسته از مسئولان فرهنگی که من با آنها برخورد کردم، آگاهی نداشتند. کسانی که به بصیرت رسیده باشند و چشمانشان باز شده باشد، انفجاری در فکرشان رخ خواهد داد و دیگر حتی نیاز به سخنرانی و این چیز‎ها نخواهند داشت. آن‎‎ها چیز‎هایی را در دین کشف خواهند کرد؛ مسأله سقیفه و امامت را. و تجربه‎‎های مفیدی خواهند داشت؛ به‎ویژه کسانی که با اخوان‎المسلمین بوده‎اند. این مسئولان به خود نگفتند که ما دست‎کم گوش بدهیم و ببینیم که آن‎‎ها چه می‎گویند. وقتی از این‎جا به فرانسه می‎رفتم، خیلی خیلی ناراحت بودم. ما در این 21 سال چیز‎های زیادی را از دست دادیم.

 چه‎چیز‎هایی را؟

اگر فعال‎تر عمل کرده بودیم، امروز انقلاب‎‎های کشور‎های عربی کاملا دست ما بود. ما هرچه می‎بینیم، می‎گوییم این یک تئوری است؛ درحالی‎که این اشتباه است. هنوز «دیدگاه» را از «تئوری» تشخیص نمی‎دهیم. دیدگاه، تحمیلی نیست. شاید درست باشد، شاید هم اشتباه؛ اما اگر به‎عنوان تئوری پذیرفتیم، باید به آن عمل کنیم و اگر بعد‎ها مشخص شود که اشتباه بوده، یک فاجعه رخ داده است. اکنون حدود 34 سال است که این قیام (انقلاب اسلامی ایران) به‎دنیا آمده است، ولی تا این لحظه یک کنفرانس، جشنواره، همایش یا نمایش درباره استبصار و مستبصرین- آن‎‎ها که به بصیرت رسیده‎اند- برگزار نشده است؛ درحالی‎که مهم‎ترین عاملی که انقلاب اسلامی را به‎وجود ‎آورد، استبصار بود؛ زمانی که مردم روشن‎فکر و آگاه شدند، بیدار شدند و به‎سمت حق و حقیقت رفتند.

ما هیچ ارتباطی با ایرانی‎‎ها نداشتیم؛ نه خونی، نه زبانی و نه فرهنگی. آن‎چه که ما را به هم ارتباط داد، مسأله اهل‎بیت (علیهم‎السلام) بود. مسأله اهل‎بیت هم ربطی به ایرانی و غیرایرانی بودن ندارد. ما اگر هم‎مکتب نبودیم، هیچ رابطه‎ای باهم نداشتیم. من چون ایرانی نیستم، نمی‎توانم دلسوزی خود را نشان بدهم، ولی باید بگویم که یک حرکت عمدی نمی‎خواهد که موضوع استبصار در دنیا شکل بگیرد و در رسانه‎‎ها جا بیفتد.

 شاید به این دلیل باشد که برخی نمی‎خواهند مردم را به تشیع دعوت کنیم؟

نه، این حرف اشتباه است. شما نماینده معصوم نیستید. شما تنها می‎توانید به‎عنوان دولت جمهوری اسلامی بگویید که دولت نمی‎خواهد. این درست است که در ایران سنی‎‎های زیادی زندگی می‎کنند و هیچ‎وقت به تشیع دعوت نشده‎اند، اما همه می‎دانیم که راه‎حلی برای بشریت پیش از این‎که امام مهدی (علیه‎السلام) یارانش را پیدا کند، وجود ندارد. ما نمی‎گوییم مردم را به تشیع دعوت کنید، اما حقیقت را به آن‎‎ها بگویید. چرا ایران هیچ‎وقت سالگرد فاجعه کشتار حجاج در بیت‎الله الحرام را برگزار نمی‎کند؟ کشتار حجاج یک فاجعه بزرگ ضددینی و ضدحقوق بشری است. پدرم همان سال از الجزایر به حج رفته بود. می‎گفت: «پسرم! مسئولان تمام بعثه‎‎‎ها آمدند و به زائران کشور‎های خود گفتند، بیرون نروید؛ امروز یک اتفاق بزرگ می‎افتد.» خود الجزایر در این توطئه شریک بود؛ وگرنه کسی از عربستان نمی‎آمد به بعثه الجزایر بگوید که بیرون نروید. اما الآن الجزایر هر ساله در سالگرد میلادی این فاجعه، در تلویزیون و رسانه‎‎ها می‎گوید که فراموش نکنید آل‎سعود مسلمان‎‎ها را در حج کشتند.

این رخداد یک کارت مهم دست جمهوری اسلامی است، ولی به‎نظر من کسانی هستند که قدرت دارند و عمدا این مسأله را مخفی می‎کنند. در ایران مرجع خوب هست، «مرحوم شریعتمداری» هم هست. رییس‎جمهوری خوب هست، «بنی‎صدر» هم هست. من با اشخاص کاری ندارم. به‎نظر من فراموش کردن این اتفاق، یک اشتباه بزرگ و یک شِبه‎خیانت به خانواده‎‎های شهدای آن فاجعه است. اگر کسی از خانواده من در این فاجعه بود و این بی‎توجهی را می‎دیدم، بدون اجازه دولت یک مؤسسه می‎ساختم و ابعاد این فاجعه را در تمام دنیا منتشر می‎کردم. بیداری را باید از این‎جا شروع کرد. یک انقلاب به بزرگی انقلاب اسلامی ایران که در تمام تاریخ دنیا جز در زمان رسالت پیامبر (صلی‎الله‎علیه‎وآله‎وسلم) اتفاق نیفتاده است، اتفاق می‎افتد؛ آن‎وقت برخی از شخصیت‎‎های بزرگ ایران با «عبدالله‎بن‎عزیز» رابطه برقرار می‎کنند. نمی‎توانید این موضوع را انکار کنید. آن‎وقت آن‎‎ها در یک جلسه‎ سفارش می‎کنند که «دیگر در مورد مسأله حجاج نگویید.»

بیداری را باید از این‎جا شروع کرد. اگر چشم‎هایمان را به روی این فاجعه ببندیم، نمی‎توانیم بگوییم مهدی بیا؛ چون واقعا رفتار ما برای قیام امام مهدی (عجل‎الله‎تعالی‎فرجه‎الشریف) مناسب نیست.

 شما نویسنده هستید. آیا تابه حال همین‎‎ها را نوشته اید؟

نه!

 چرا یک مقاله در این‎باره نمی‎نویسید؟

من اگر بخواهم این نکته‎‎ها را بنویسم، باید دور از ایران بنویسم.

 به‎عنوان یک الجزایری و به زبان عربی بنویسید.

حتی به‎عنوان الجزایری هم باید بیرون از ایران بنویسم. کاش برای بیان این مسأله، ایرانی بودم. شما خود می‎دانید که مردم چه‎طور غدیر را فراموش کردند. غدیر سال اول کمی کم‎رنگ شد. سال بعد کم‎رنگ‎تر. بعد شُبهه شد، بعد سایه و بعد فراموش شد. این مسأله هم همین‎طور است. فکر می‎کنید کلا چند نفر با من در این‎باره صحبت کرده‎اند؟ فاجعه نیست؟ آن روز در مکه یک تظاهرات میلیونی رخ داد که مسئولان دولت هم در آن شرکت کردند. امام آن روز فرمودند: «ما اگر حتی یک روز با صدام صلح کنیم، هیچ‎وقت با آل‎سعود صلح نخواهیم کرد.» فکر می‎کنم یک‎سال بعد بود که وزیرشان آمد و در برابر مزار امام (رحمت‎الله‎علیه) ایستاد.

مسئولان جمهوری اسلامی اول باید از خدا عذرخواهی کنند؛ چون با این‎که در راه خدا انقلاب کرده و شهید داده‎اند، اما در مسأله استبصار، پیرو اهل‎بیت (علیهم‎السلام) نبوده‎اند و اهمیتی به آن نداده‎اند. شاید ندانید، ولی اکنون بدترین زندگی را طلبه‎‎های خارجی دارند که به قم آمده‎اند تا درس بخوانند و معارف اهل‎بیت (علیهم‎السلام) را پخش کنند. ما نیاز به هزار مبلغ خارجی نداریم؛ بلکه برای هر کشور فقط دو نفر را می‎خواهیم که سخنران خوبی باشند، باهوش باشند، عقیده محکمی داشته و ولایت‎مدار باشند. نیاز نیست که سه‎تا دکترا داشته باشند. در آینده، شیعیان اصلی در اقلیت خواهند بود. اکنون نیجریه 25 میلیون شیعه دارد که کم نیستند؛ یعنی کویت، امارات، قطر و عمان باهم این‎قدر شیعه ندارند. شیعیان عراق و ایران باهم مثلا 80 میلیون نفرند که همه از پدر و مادر شیعی هستند، ولی در نیجریه این‎طور نیست.

شیعیان نیجریه قبلا این‎قدر نبودند و ممکن است در ده سال آینده به 60 میلیون نفر برسند. مردم در آینده، مستبصر و شیعه می‎شوند، ولی با این حال تعداد شیعیان اصیل کم خواهد شد؛ چون مثلا 75‎ میلیون ایرانی در ده سال آینده می‎شوند 80‎ میلیون نفر. در تونس با 10‎ میلیون شیعه و در مراکش با 20‎ میلیون شیعه نیز چنین است.
جهان امروز، یک جهان رسانه‎ای است؛ یعنی در پنج دقیقه، علم شما می‎تواند به تمام دنیا برسد. با یک فلش‎مموری به اندازه انگشت که به اینترنت وصل می‎شود، می‎توان کلی اطلاعات به دنیا مخابره کرد. امروزه یک خبر خوب یا بد در عرض چند ثانیه در تمام دنیا پخش می‎شود. باید این‎ نکته را درک کنیم و به‎دنبال اخبار حقیقی باشیم.

به‎نظر من کشتار حجاج یک سرمایه بود، نه فقط یک اتفاق. ما می‎توانیم اندیشمندان سراسر دنیا را جمع کنیم و این قضیه را از بُعد انسانی بررسی کنیم. سپس شش ماه بعد، بُعد دینی آن را بررسی کنیم؛ نه آن‎چنان‎که عربستان بگوید: «این جریان را متوقف کنید.» و ما ساکت بمانیم. هیچ‎وقت نباید سلاح را به دشمن داد، ولی ما این کار را کردیم. حالا عربستان به شمال آفریقا رفته و با پول، ائمه جمعه را خریده، اساتید و مبلغان را خریده. آن‎وقت ما لیگ فوتبال انگلیس و بارسلونا را در شبکه سه نشان می‎دهیم و بررسی می‎کنیم؛ درحالی‎که باید وظیفه‎مان را انجام بدهیم. اعتقاد من به‎دلیل این مشکلات پایین نمی‎آید؛ چون من همان احساساتی را دارم که در نتیجه تظاهرات آن سال حجاج شکل گرفت. آن زمان، آقای «کروبی» مسئول حج بود، ولی امروز نگاه کنید و ببینید که آقای کروبی کجاست. اتفاقات عجیبی در ایران افتاده است.

برای بیداری ملت‎ها، اول باید خودمان بیدار باشیم. اگر خودمان مشکلی در بیداری و هوشیاری داشته باشیم، اصلا نمی‎شود. مثلا ما تا این لحظه یک شخصیت بزرگ شیعی که هم سخنران خوبی باشد و هم متفکر، در تونس نداشته‎ایم. در طول این سی سال انقلاب، چند جوان تونسی به این‎جا آمدند و ما آن‎‎ها را به‎دنبال مشکلات کوچک فرستادیم؟ مثلا گفتیم «برو اقامتت را تمدید کن.» درحالی‎که اصلا سفارت تونس به آن‎‎ها اقامت نمی‎دهد؛ الجزایر و لیبی هم همین‎طور. مصر 80‎ میلیون جمعیت دارد، آن‎وقت ما در طول این سی سال نتوانستیم هشت مصری را در قم تربیت کنیم. یعنی برای هر 10 میلیون نفر، یک نفر را نداریم. در مورد هزار پاکستانی، هزار آذربایجانی و... هم که در ایران حضور دارند، همین‎طور است.

ایران اگر دست مصر را محکم می‎گرفت، به تمام آفریقا دست می‎یافت؛ چون موقعیت مصر هم در جهان عرب، هم در جهان اسلام و هم در آفریقا برتر است. «حسنی مبارک» به آقای «خاتمی» گفت که من می‎خواهم نام خیابان «خالد اسلامبولی» عوض شود و آقای خاتمی پذیرفتند. الحمدلله که نشد؛ وگرنه این‎که نام خیابان ما اسلامبولی باشد یا «مارادونا» و «چارلی چاپلین» چه ربطی به آقای حسنی مبارک دارد؟ ولی آقای خاتمی نتوانست این را بگوید؛ و این یک اهانت به ملت بود.

چیزی که فایده‎ نداشته باشد، هرچه کهنه‎تر شود، بیشتر ضرر می‎رساند. البته این ضرر به مسأله استبصار و اخبار جهان اسلام وارد می‎شود؛ وگرنه از لحاظ امنیتی شما هر لحظه نیاز به گزارش دارید. من در فرانسه بیشتر از اتفاقات سیاسی استفاده کردم، تا از درس. در فرانسه تا سال دوم دکترا در رشته علوم‎تربیتی درس خواندم، ولی هیچ استفاده‎ای از آن نکردم. حتی یک مقاله هم ننوشتم؛ چون به‎عنوان مسلمان شیعه، به دردم نمی‎خورد. یک‎بار به یک پروفسور علوم‎تربیتی در اروپا -که الآن فوت کرده است- گفتم: «کودک در زندگی نیاز به پدر دارد؛ چون الگوی فرزند، پدرش است و استاد، بعد‎ها الگویش می‎شود.»

این پروفسور گفت: «نه نیاز ندارد؛ چون بعضی از حیوانات بلافاصله پس از تولدِ فرزندانشان از دنیا می‎روند.»

من دیدم حرفش احمقانه است و مقایسه‎‎ آدم‎‎ها با حیوانات کار درستی نیست. علوم اهل‎بیت (علیهم‎السلام) این‎جا مشخص می‎شود. این پروفسور علوم تربیتی در اروپا، آدم‎‎ها را با حشرات مقایسه می‎کند؛ درحالی‎که حیوانات مسئولیتی ندارند. حیوان بزرگ می‎شود، ادب و زبان یاد نمی‎گیرد. اگر با گرگ‎ زندگی کند، گرگ می‎شود و اگر با گوسفند زندگی کند، گوسفند.

 گویا شما در جبهه‎‎های نبرد با رژیم بعث هم حضور داشتید. چه شد که تصمیم به حضور گرفتید؟

درباره جنگ ایران و عراق، جز آن‎چه که از رسانه‎‎های عربی بیان می‎شد، چیزی نشنیده بودم. ما به رسانه‎‎های عربی اهمیت نمی‎دادیم. در ایران هم با برادران سپاه بدر بودم. عضو نبودم، ولی نزدیک به یک ماهی به جبهه رفتم. شاید مهم‎ترین لحظات در زندگی من همان وقتی بود که به جنگ رفتم؛ چون امام علی (علیه‎السلام) و امام حسین (علیه‎السلام) زندگی‎شان فقط علمی نبود. آن‎‎ها معصومند، اما الگو هستند. من شبی در باختران بودم. آن شب از مغرب تا صبح گلوله بارید. شخصیت بزرگ امروز بحرین، «شیخ علی سلمان» هم آن شب با ما بود. او اگر امروز شخصیت محکمی دارد و در جبهه شرکت می‎کند، آن‎موقع هم شخصیت استواری بود. «کمال کورسل» هم بود.

نمی‎گویم نزدیک‎ترین فرد به او بودم، اما چون فرانسوی بلد بودم، خیلی با هم صحبت می‎کردیم. مادر کمال، فرانسوی و پدرش اندونزیایی بود. عملیات «مرصاد» موقع درس بود و طلبه‎‎ها زیاد نرفتند، ولی کمال به این نتیجه رسید که باید در عملیات شرکت کند. کمال مقلد امام بود و یک‎بار به من گفت: «فتوای امام را شنیدم که در حال هجومِ دشمن، نیاز به اجازه نیست.» البته نرفتن دیگران به این معنا نبود که اشتباه کرده‎اند؛ چون مسئولیت تبلیغ هم هست. تبلیغ زینب بعد از کربلا بود که اگر نبود، تشیع نبود. «ابوباقر قریشی» عراقی و یک سوئدی به نام «ابوزینب الادیب» هم بودند. «عبدالرحیم بوئیشی» الجزایری هم بود که ما به او می‎گفتیم، ابومحمد. در فرانسه زندگی می‎کرد و عضو گردان «حمزه» از سپاه بدر بود. بعضی‎‎ها به ما می‎گفتند شما برای تحصیل به ایران آمده بودید؛ آیا رفتن به جبهه، رفتن به استقبال مرگ نبود؟ می‎گفتم مگر در شهر مرگ وجود ندارد؟ کسی که تازه مستبصر شده است، مرگ برایش معنا ندارد؛ یک تولد جدید است. چنین آدمی حتی از افراد خانواده‎اش هم فاصله می‎گیرد؛ چون نگاهشان مثل قبل نیست. آن برادر قبلی، نیم‎برادر است؛ چون از لحاظ ایدئولوژی با هم فاصله دارند؛ به‎ویژه اگر سلفی باشد.

در همان مواقع بود که جریان «خلع مرحوم منتظری» پیش آمد. این در جمهوری اسلامی چیز جدیدی نبود؛ چون مردم جریان مرحوم شریعتمداری را دیده بودند، اما برای ما که از مکتب دیگری آمده بودیم، اختلاف بین دو مرجع عجیب بود. سخنان امام، ترجمه و بین طلبه‎‎ها توزیع می‎شد. من طرفدار امام بودم و اعتماد زیادی به ایشان داشتم؛ چون حرفشان حرف دیگران نبود. اگر چیزی برای امام مهم نبود، هیچ چیز درباره‎اش نمی‎گفت، ولی اگر مهم بود، پافشاری می‎کرد. امام فرمودند: «نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.» ولی امروز می‎بینیم که بعضی مسئولان تحمل دیدن ولایت را ندارند و حتی به‎دنبال سرنگونی نظامند و شما نمی‎توانید این را انکار کنید. آنان حتی اگر بتوانند بهانه‎ای پیدا کنند، دستورات و سفارشات امام را صددرصد کنار می‎گذارند! هر سانتی‎متر در تئوری، معادل چند کیلومتر در عمل است. این یک سنت تکوینی است که هیچ‎وقت تغییر نمی‎کند. من اگر در جمهوری اسلامی مسئول بودم، برای خارجی‎‎ها یک کلاس مخصوص هوشیاری و آگاهی برگزار می‎کردم تا وقتی به کشورهای‎شان برمی‎گردند، بدانند چه بگویند و چه نگویند؛ ولی برعکس، مسئولان ایرانی کسی را که تازه شیعه شده بود، به نجف‎آباد می‎فرستادند تا فارسی یاد بگیرد. آن جوانی که آمده بود جانش را برای جمهوری اسلامی بدهد، پس از پنج، شش ماه از نجف‎آباد می‎آمد و می‎گفت، این چه جمهوری و چه امامی است؟! ضدانقلاب می‎شد. من خدا را شکر، مجتهد نیستم و دوست دارم یک فرد معمولی باشم، اما چشمم باز باشد، بین رنگ‎‎ها اشتباه نکنم. جمهوری اسلامی از لحاظ فن‎آوری و علم خیلی پیشرفت کرده است. جمعیتش هم تقریبا دو برابر شده است، ولی تا این لحظه مسئولین دولتی برای مسلمانان تشنه جهان کاری نکرده‎اند.

الآن سلفی‎‎ها می‎توانند در یک روز، یک کنفرانس در دوحه، چند ساعت بعد یک کنفرانس در ریاض، و چند ساعت بعد نیز یک کنفرانس در ژنو برگزار کنند؛ سه کنفرانس در یک روز؛ هم قدرت مادی دارند، هم قدرت سیاسی. من می‎دانم که امنیت در ایران خیلی اهمیت دارد، ولی بیست روز انتظار برای خروج از ایران؟ روحیه مبلغ در این بیست روز چه می‎شود؟ امنیت درست است، اما همیشه استثنا هم دارد؛ حتی در قرآن. قرآن کسی را که مریض است، مسافر است و... استثنا کرده است. نمی‎شود همه یک‎سان باشند. چند نفر مبلغ حقیقی داریم؛ هم مکتب و هم نظام جمهوری اسلامی باید او را کمک کنند تا همان شب برود، نه بیست روز دیگر و مثل یک پارچه‎فروش و کشاورز. این اشتباه بزرگی است که ما مبلغ را با دیگران یک‎سان بدانیم.

حالا اگر آن طلبه اقامتش سه، چهار روز بیش‎تر طول بکشد، باید برای هر روز سی‎هزار تومان جریمه بدهد. این خادم امام حسین (علیه‎السلام) است. اهل‎بیت (علیهم‎السلام) او را از کشورش انتخاب کرده‎اند، نه خودش. احترام به اهل‎بیت (علیهم‎السلام) باید در تمام تفکرات ما باشد، نه فقط در نهم و دهم محرم. اگر یک افغانی به ایران آمد و شما برای نان به او گفتید سی‎هزار تومان بیش‎تر بده، ایرادی ندارد؛ چون حضور در ایران به‎نفع اوست؛ اما وضع مبلغ فرق می‎کند. ما تا امروز درباره تبلیغ خیلی اشتباه کرده‎ایم. تبلیغ از راه مرکز فرهنگی سفارت اشتباه است؛ زیرا یک مرکز دیپلماتیک است و می‎توانند به آن تهمت بزنند.

 چرا سی سال طول کشید تا پیام امام به شمال آفریقا برسد؟

چون مسئولان جمهوری اسلامی وظیفه‎‎شان را انجام ندادند، ولی رسانه‎‎ها و اینترنت خیلی تأثیرگذار بودند. در سال‎‎های اخیر، شبکه‎‎های شیعی زیاد تأسیس شدند، اما مردم فقط العالم و الکوثر را نگاه می‎کنند. در جهان عرب، العالم پنجمین شبکه است و مردم چیز‎های زیادی از آن یاد می‎گیرند؛ چون واقعی است. بین اندیشه و واقعیت، تناسب و انسجام دارد. بعضی‎ شبکه‎‎های شیعی دائم سینه می‎زنند، نه نیم ساعت؛ از صبح تا شب! این درست نیست. زبان ائمه (علیهم‎السلام) این نیست. سینه‎زنی یک فرهنگ محلی است. مردم باید اول اهل‎بیت (علیهم‎السلام) را بشناسند، آن‎وقت اگر چیزی ربط به اهل‎بیت (علیهم‎السلام) داشت، می‎پذیرند. فقط باید روی هوشیاری کار کرد.

در مدیریت شبکه‎‎ها هم باید به تخصص رسانه‎ای مدیر توجه داشت. کار نجار را نباید به آهنگر داد. بهترین کارشناس تاریخ در جهان عرب می‎گفت: «اگر بخواهیم طرح روشن‎تر نشان دهیم، باید به من وقت بدهید. 55 دقیقه برای مجری و کارشناس اول و کارشناس دوم و تماس‎گیرنده برای یک برنامه کم است.» ولی مسئولین می‎گفتند: «برنامه بیش‎تر از 55 دقیقه خسته‎کننده است.» چرا؟ چون مدیر برنامه متخصص نیست. من دلیل می‎آورم که برنامه دوساعته می‎تواند خسته‎کننده نباشد. وقتی یک بازی فوتبال مساوی به پایان می‎رسد، وقت اضافه می‎دهند. اگر دوباره مساوی ‎شود، پنالتی می‎زنند. می‎شود دو ساعت و ده دقیقه. مردم هم خسته نمی‎شوند. بستگی به بیننده دارد. اگر با برنامه ارتباط برقرار کند، خسته نمی‎شود؛ چون تمرکز دارد. من بین رکن و مقام قسم می‎خورم که برنامه «کمال الحیدری» در شبکه الکوثر، صد‎ها میلیون از سراسر دنیا بیننده دارد و استفاده می‎کنند. نباید بعد از این برنامه، آشپزی پخش کنند یا برنامه کودک. ما فرصت داریم علیه وهابیت کار کنیم، ولی آن را از دست می‎دهیم. وهابی‎‎ها نمی‎گویند ضد‎شیعه باشید؛ می‎گویند ضد‎ایران باشید؛ چون پیش از انقلاب ایران، حرفی درباره تشیع در دنیا نبود.

 قطعا بیداری اسلامی در کشور‎های عربی، متاثراز انقلاب و جمهوری اسلامی است، اما این علت تامه نیست. علل زیادی هست که یکی از آن‎‎ها پایداری جمهوری اسلامی است؛ چون اهل تسنن می‎بینند که هر وقت صحبت از جمهوری اسلامی است، پیروزی با جمهوری اسلامی است، اما خودشان با اسراییل به مذاکره می‎نشینند و ذلیل برمی‎گردند. دلیل دیگرش هم این است که مردم به حدی رسیده‎اند که دیگر یا می‎میرند، یا چیزی را عوض می‎کنند.

پی‎نوشت
1. «ژوان کورسل» از شهدای فرانسوی جنگ است. وی پس از این‎که در فرانسه به تشیع گروید، نامش را به کمال تغییر داد و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم (مدرسه حجتیه) رفت. وی سپس به سپاه بدر پیوست و در عملیات مرصاد و در سن 24سالگی در شهر اسلام‎آباد شهید شد. او هم‎چنین دو کتاب «چهل حدیث» و «مسأله حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد. از او نقل شده  است که: «دعای کمیل علی باعث شیعه شدن من شد.»




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا