روزی همسر آیت الله بهبهانی، در روزهای سرد زمستان، لباس بالا پوشی که قدیم به آن "جبّه " می گفتند برای او تهیه کرد. آن بزرگوار جبه را پوشید، هنگام مغرب که برای ادای نماز به مسجد می رفت، یکی از لات های چاقو کش محله که فرد فقیری بود او را دید، پابرهنه به طرف آقا شتافت و گفت: سرم برهنه است، کلاهی ندارم، هوا خیلی سرد است، کمکم کنید. آخوند بهبهانی به او گفت: همراهت چاقو داری؟ گفت: بلی. چاقو را گرفت و آستین لباس نو خود را برید به او داد و گفت: " آستین را فعلا بر سرت بگذار و امشب را بگذران تا فردا صبح همین جا برایت لباسی بهتر تهیه کنم." نقل می کنند بعدها فردچاقو کش مرید آقا شد و پشت سر او نماز می خواند.
آقا سپس به مسجد رفت و نماز را به جای آورد. هنگام مراجعت به منزل، عیالش دید که لباس آقا آستین ندارد، بسیار ناراحت شد و با پرخاش گفت: من مدت ها زحمت کشیده بودم تا این جامه را برای شما مهیا کردم. شما آن را ناقص کردید و آستینش را بریدید؟!
آخوند بهبهانی دست خانم را بوسید و با پاسخی مناسب همسرش را آرام کرد و به او گفت: اگر این را شما بانوی بزرگوار به من هدیه نکرده بودید که کل لباس را به آن فرد فقیر می بخشیدم.
درباره زندگی ایشان نقل شده است مرحوم بهبهانی بسیار نماز و روزه استیجاری قبول می کرد و خود به جا می اورد و پولش را بین مردم محله و شاگردان فقیرش می بخشید.
ارسال شده در پنج شنبه 91/5/12 ساعت 4:5 ع نویسنده : ایمان احمدی