حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به ساعی و از عارفان معاصر است که در حدود نودسالگی، در سال 1357 در تهران درگذشت.
حاج مرشد که بود؟
وی در بازار تهران جنب مسجد جامع، طباخی داشت و برای مردم سخنرانیهای هفتگی برپا میکرد. چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز برخورد میکرد، به حاج مرشد معروف بود. تنها نسخه دیوان اشعار عرفانی ساعی، در زمان خود در آتشسوزی مغازهاش سوخت. از این رو پس از تدوین اشعار بهجامانده، به دیوان سوخته مشهور شد. او اجازه چاپ اشعار خود را نمیداد؛ اما پس از درگذشتش، تا کنون چند بار چاپ شده است.
آتشسوزی دکان مرشد چلویی
یک روز در مغازه جناب مرشد، آتشسوزیای رخ میدهد؛ به طوری که اغلب اثاثیه داخل دکان در آتش میسوزد.
یکی از شاگردان میگفت:
برای اینکه این خبر، حاج مرشد را ناراحت نکند و با صحنه آتشسوزی صدمهای نبیند، خود را اول بازار بر سر مسیر حاج مرشد رساندم که به نحوی این خبر را به اطلاع او برسانم تا با علم به آتشسوزی، وارد دکان شود. گفت: در بین راه خبر آتشسوزی مغازه را به جناب مرشد دادم و گفتم: «مرشد! تمام مغازه سوخت» جناب مرشد بدون آنکه تغییر حالتی بدهد، گفت: «عیب ندارد بابا» سری تکان داد و با هم به طرف مغازه رفتیم.
بین راه دیدم جناب مرشد آهسته گریه میکند! از او پرسیدم: آقا چرا ناراحت شدید؟ اشکال ندارد. دکان را دوباره روبهراه میکنیم. حاج مرشد جواب داد: «نه؛ ناراحتی من از آتشسوزی نیست. آن آتشسوزی خیر بوده، دلم برای اشعاری که سالها سروده و در کشوی میز دخل مغازه گذارده بودم، میسوزد؛ چون جایی نوشته نشده و نسخه دیگری هم از آن وجود ندارد»!
بیشتر آنچه از جناب مرشد به جای مانده، عمدتا مطالبی است که توسط نوه ایشان آقای علی عابد نهاوندی و در کتاب بهترین کاسب قرن آمده است. این مطالب، توسط وی نقل شده است.
کسبوکار مرشد چلویی
مرحوم مرشد، قد بلندی داشت. لاغراندام و نحیف بود و محاسن سپیدی داشت. وارد دکان که میشد، کارگران قبلاً آمده بودند و مقدار زیادی از کارها را کرده بودند.
عبای خود را درمیآورد و در کشوی میز میگذاشت. روپوش سفید بلندی به تن میکرد. ابتدا وضو میگرفت. داخل آشپزخانه میرفت و به غذاها سر میزد و برای ظهر آمادهشان میکرد.
هنگام ظهر پذیرایی مشتریان شروع میشد و تا ساعت دو تا سه بعدازظهر طول میکشید.
اگر غذای او کباب بود، تکه گوشتی از آن را داخل دریچهای که به مغازه باز میشد و گربهها میآمدند، پرت میکرد تا گربهها هم بیبهره نمانند.
در زمانی که همه بر سردر مغازهشان مینوشتند: «نسیه ممنوں حتی برای شما دوست عزیز!»، تابلوی روی دخل مغازه هم آن جمله معروف و کمنظیر جناب مرشد بود که بر آن نوشته شده بود:«نسیه و وجه دستی داده میشود؛ حتی به جنابعالی به قدر قوه» و من خود ناظر بودم که بارها مردم از این موضوع و مفاد این جمله استفاده کرده، غذای رایگان میخوردند و میرفتند و حتی پول دستی هم میگرفتند.
اما فقیران و مسکینان صفی داشتند که از داخل راهرو شروع میشد و به اول سالن مغازه ختم میگشت. افراد فقیری که معمولاً عائلهمند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز میآمدند و به نسبت تعداد عائله خود، غذای رایگان و خرجی یومیه میگرفتند.
البته خدا هم روزی و دخل مغازه مرشد را برکت میبخشید و هیچگاه نشد که وابماند.
کودکان کار و حاج مرشد
مرشد همیشه حواسش به همه چیز بود. اغلب اوقات جناب مرشد در جلوی آشپزخانهای که ایستاده بود، میگفت کسانی که میخواهند غذا بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند.
بیشتر کسانی که غذا بیرون میبردند، بچهها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان وصاحبان مغازههای بازار غذا میگرفتند و میبردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف غذا در دست، نزد او میآمد، قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او میریخت و ظرف را کامل میکرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، تهدیگی زعفرانی داخل روغن میکرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان میگذاشت و میگفت:
این اطفال خودشان میآیند در مغازه و بوی غذاها را استشمام میکنند و دلشان میخواهد. بدین طریق من از همان غذایی که میبرند به آنها میچشانم تا اگر استادشان به آنها نداد، لااقل چشیده باشند.
مرگ مرشد چلویی
مرشد در25 شهریور ماه سال 1357هجری شمسی در تهران وفات یافت. مزار مرحوم مرشد، جنب ابنبابویه تهران، در ضلع شمالی مسجد ماشاءالله قرار دارد. بالای سنگ قبر آن مرحوم، یک بیت شعر از اشعار وی و بر روی سنگی عمودی که بالای قبرش گذاشتهاند، نوشته شده است و آن بیت این است:
همچو ساعی از دو عالم درگذر تا شوی از آفرینش باخبر