چهرههایی در تاریخ بشریت ظهور کردهاند که یک بار دیدن یا شنیدن توصیفی از آنان، برای اطلاع از وقاحت و بیشرمی بینهایت و شدت مبارزه آنها با حق و حقیقت که یک انساننما میتواند داشته باشد، کفایت میکند
بیتردید یزید یکی از آن چهرههاست که به تنهایی مجمع خباثت نسل و رذالت خانوادگی و نشو و نمای خودمحوری و لذتپرستی و کامجوییِ حیوانی را در وجود خود جمع کرده است. نخستین جمله را از عبدالرحمن ابن خلدون مؤلف مقدمه تاریخ معروف میشنویم. او میگوید:
«اما درباره امام حسین چه بگویم؛ وقتی که فسق و انحراف یزید بر همه مردم دورانش آشکار شد، پیروان اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله در کوفه، از حسینبن علی درخواست کردند که به کوفه برود و آنان در قیام علیه یزید یاریاش کنند».(1)
این جمله مختصر میتواند شخصیت یزید را به تمام معنی آشکار کند، زیرا فساد و تبهکاری و انحراف یک شخصیت تا به حد نهایی نرسد، گفته نمیشود که اوصاف قبیح مزبور آن شخص برای همه ثابت شده است، زیرا صدها احتمال و تأویل و تفسیر و اغراض شخصی و عمومی، مانع از آن است که همه مردم در بیش از ده جامعه بزرگ اسلامیِ آن روز، از کوچک و بزرگ و دانا و نادان و خوب و بد ... همه و همه، فساد و تبهکاریِ شاخصترین فردشان را بپذیرند.
اگر از این اتفاقنظر جوامعِ عصرِ خود یزید و صاحب نظران قرون و اعصار بعدی بگذریم، توجه شایسته به کردار سه سال و نیمهاش، جای تردیدی در این حقیقت نمیگذارد که در صورت موافقت امام حسین علیه السلام با او، نتیجهای جز امضای نابودی اسلام و بردگی مردم به بنیامیه در بر نداشت.
کارنامه یزید
اما کارنامه سه سال و نیم یزید:
1- کشتن حسینبن علی علیه السلام با هفتاد و یک رادمرد دیگر به وضعی که تاکنون هیچ مورخی، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، بدون لرز و وحشت و ناراحتیِ روحیِ شدید، نتوانسته است پیرامون آن حادثه مطالعهای کند و چیزی بنویسد.
2- قتل عام اهالی مدینه، که به قول مورخان درباره جلادان خون آشام مغول آمدند و کشتند و تارومار کردند و سوزاندند و رفتند با این تفاوت که در هیچ تاریخی دیده نشده است که چنگیز و هلاکو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند که کسانی را که از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع کنید و از یکایک آنان برای برده شدن به من بیعت بگیرید. این دستور را یزید ضد بشر صادر کرده است.
دستور یزید به جلادش مسلمبن عقبه چنین بود که اگر کسی از اهل مدینه زنده بماند، باید برای بردگیِ محض با من (یزید) بیعت کند و اگر کسی از پذیرش بردگی امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود.(2)
3- سوزاندن بیتالله الحرام و کشتار اهل مکه.
این بود کارنامه سه سال و نیم یزید.
معاویه پسرش یزید را بر جای خود نصب کرد و برای رویاروییِ بیپرده با شخصیتی که برای خود ساخته بود، به زیر خاک رفت. بار دیگر تاریخ بشری، شخصیتی تبلور یافته از سرگذشتی را که از نظر اهداف و آرمانهای اعلای انسانی اسلامی غیر قابل توجیه بود، راهیِ زیر خاک تیره نمود. ولی همانگونه که خاک تیره، به جهت جانشین ساختن فرزندش یزید که ادامه وجود او بود، نتوانست آن چهره شناخته شده را مخفی نماید، همچنان یاوه گوییهای چاپلوسانِ متملق نیز نتوانست صورت واقعی او را از دلها بزداید و از تاریخ محو سازد.
آن چه که در آثار نقل شده از آن روزگار دیده میشود، بیش از این نیست که معاویه، زمینه تحمیل سلطهگری یزید را بر بعضی از مردم به وسیله شمشیر و یا سفرههای رنگین آماده کرده بود، ولی هیچ تاریخ مستندی نگفته است که مردم - عموما از طبقه معمولی گرفته تا شخصیتهای برجسته - با کمال رضایت با یزید بیعت نموده و او را که فردی پستتر از او در میانشان نبود، برای زمامداری برگزیده باشند. آری، در آن هنگام که قدرت نامشروع، با ناآگاهی اکثریت مردم، با تلقینپذیری عامیان و ناتوانی و زبونی و مصلحت اندیشیِ عدهای که استعدادِ اصلاحِ مدیریتِ جامعه را دارند، دست به دست هم داد، فرزندی به نام یزیدبن معاویه میزاید که دستور کشتن مردی به نام حسینبن علی علیه السلام را صادر میکند که جلوهگاه اعلای همه ارزشهای والای انسانی - الهی است.
پی نوشت:
1) مقدمه تاریخ، ابن خلدون، ص 216.
2) تاریخ یعقوبی، ج 2، صص 250 و 251.