خانم مهین محمدی از شهروندان کوهدشت لرستان در مورخه 19/11/61 خطاب به پیر جماران این گونه مینویسد:
"بسمه تعالی"
محضر مبارک امام عزیز:
سلام علیکم.
"راستی این چه روزی است فکر میکنم خواب میبینم و اصلا باورم نمی شود چنین روزی را که امام این پیرجماران. نامه ام را بخواند و هدیه ناقابلم را بپذیرد.
"به ای خدا من میتوانم این سعادت را داشته باشم؟
امام عزیز! اینک با پول خود و با دست خود برایت ژاکتی بافتم به این امید که وسیله ای باشد در قیامت شاهد بگیرم که ای خدا من، امام عزیز را و نائب امام زمانت را دوست دارم. تو روا مدار دستی که برای این امام ژاکت بافته از درگاهت ناامید برگردد. امام عزیز از شما خواهش میکنم که این هدیه ناقابل را که فرسنگها راه طی نموده بپذیری و دلم را نشکنی زیرا که آرزو دارم.
ولی امام جان دوست دارم چنانچه قابل استفاده نبود، حداقل یک بار هم که شده ژاکت را تن کنی و آن را تبرک کنی که مایه افتخار من است.
امام عزیز، خواهش دیگری هم دارم. اگر لطف نموده بوسیله خط خودتان چند کلمه ای برایم بنویسی، بی نهایت فرزندت را خوشحال میکنی و خدا را خیلی شکر میکنم و وصیت میکنم که آن چند کلمه را در قبرم همراه با خودم دفن کنند.
"التماس دعا"
"دخترت مهین محمدی"
* پاسخ امام خمینی(ره)
بسمه تعالی
دخترم؛ نامه محبت آمیز شما با هدیه ارزشمندی که با دست خود بافته اید، واصل شد. از ارزشهای معنوی این نحو هدیهها باید یاد کرد که آن ارزشها نزد خداوند متعال ثبت میشود. خداوند تعالی امثال شما فرزندان متعهد را برای اسلام حفظ و افزون نماید، و ماها و شماها را با رحمت خویش قرین فرماید.
والسلام علیک و رحمة الله 10 جمادی الاولی 1403- روح الله الموسوی الخمینی
* و اما 20 سال بعد ...
خانم مهین محمدی به همراه همسرشان از کوهدشت عازم تهران هستند که در یک سانحه ی دلخراش رانندگی او و دو فرزندش در دم جان میدهند وهمسرشان «علی» راهی بیمارستان میشود واز این حادثه جان سالم به در میبرد.
خانم بتول محمدی ،خواهرمرحومه محمدی نقل میکند، خانواده ما از این مصیبت سنگین بسیارمتاثر بود و شب اول قبر تا صبح، کنار قبر آن عزیزان از دست رفته به گریه و زاری و خواندن قرآن و دعا مشغول بودیم. تا این که نزدیکیهای صبح برای لحظاتی به خواب فرو رفتم، خواهرم را دیدم که با لحنی نگران و عصبانی چیزی را از همسرشان درخواست میکردند، و مرتب تکرار میکرد که من از همسرشان بگیرم و برایش بفرستم.
بیدار شدم و چیزی نگفتم ، و دوباره به خواب فرو رفتم و باز هم ایشان را دیدم که هم چنان با سماجت و نگرانی به من اصرار میکرد و میگفت از علی(همسرشان) بگیر و برایم بیاور،!
وقتی بیدار شدم احساس کردم، باید مطلب را بگویم، موضوع را با مادرم در میان گذاشتم، بلافاصله با همسرشان تماس گرفتند؛ و ماجرای خواب مرا برای او تعریف کردند، علی آقا که در این حادثه مجروح و در بیمارستان بستری بود گفت؛ همسرم سالها پیش، نامهای به امام (ره) نوشته و جواب دریافت نموده و وصیت کرده بود که دست خط حضرت امام(ره) را به منظور شفاعت به همراهشان دفن کنند. بدین طریق از جریان نامه و وصیت ایشان باخبر شدیم، و موضوع را با یکی از روحانیون معزز در میان گذاشتیم و گفت، چون وصیت کرده، باید نامه همراه میت دفن شود، به هر نحوی که بود نامه را پیدا کرده و با ایجاد شکافی کوچک آن را در قبر مرحومه مهین محمدی قرار دادیم، پس از مدتی به خواب من آمده وگفت: من که باید میرفتم! الان از هفت مرحله به راحتی گذشتم ...