ارشاد مفید صفح? صد و شش، لهوف سید ابن طاووس صفح? صد و شصت و شش، معال بستین صفح? چهار صد و نه، منتهی الآمال به طور مفصل، بحار جلد چهل و پنج صفح? چهل و دو، حلیة الزائرین حاجی نوری و مقتل ابومخنف و منتخب تریهی و روضة الصفا و مقاتل الطالبین، همه نقل کردند که مجموعه ای از نقل این بزرگواران به این مضمون است:
حاجی نوری در کتاب حلیة الزائرین با توجه به متن زیارت نامه هایی که از معصوم برای علی اکبر نقل شده، سن او را بین بیست و پنج تا بیست و هشت می داند و بسیاری از بزرگان هم با این قول موافق هستند. ابوحمزه از حضرت صادق(ع) زیارت مفصلی را برای علی اکبر نقل می کند، که حضرت در آن زیارت فرموده اند: (صَلَّ اللهُ عَلَیکَ وَ عَلی عِترَتِکَ وَ أهلِ بَیتِک) درود خدا بر تو و بر عترت تو و بر اهل بیت تو، که دلیل بر این است که حضرت دارای همسر و اولاد بوده است.
از متن زیارات حضرت و فرمایشات امام حسین(ع) و امام صادق(ع) استفاده می شود که علی اکبر دارای مقام عصمت بوده است. عصمتی که به دست آوردنش برای او واجب نبود، اما به دست آورد و از نظر شخصیت خود را هم سنگ و هم سطح با انبیاء الهی قرار داد.
علامه مجلسی در بحار می فرماید: عظمت مصیبت از نفرین سیدالشهداء معلوم می شود، با این که پیامبران و امامان زود به زود نفرین نمی کردند. اما وقتی که علی اکبر به طرف میدان حرکت کرد، (صاحَ الحُسین بِعُمَرِ ابنِ سَعد) امام به روی عمر سعد فریاد کشید: (مالَک) چه می کنی؟ (قَطِعَ الله رَحِمَک) خدا رَحِم تو را قطع کند، (وَ لابارِکَ اللهُ لکَ فی أمرِک) زندگیت برایت مبارک نباشد، (وَ صَلَّتَ عَلَیکَ مَن یَضبَعُکَ بَعدی عَلی فِراشِک) به تو نفرین می کنم که در رختخوابت سرت را از بدنت، کسی که خدا او را به تو مسلط می کند، قطع کند، (کَما قَطِعتَ رَحِمی) چنان چه رَحِم مرا قطع کردی، (وَ لَم تَحفَظ قَرابَتی مِن رَسولِ الله) نزدیکی مرا به رسول خدا حفظ نکردی. شخصیت علی اکبر را خود حضرت کنار خیمه با این جمله بیان کردند: (اللهُمَّ اشهَد عَلی هُؤلاءِ القُوم إنَّهُ قَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاس خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِک وَ کُنّا إذا اشتَقنا إلی لِقاءِ نَبیِّک نَظَرنا إلَیه) خدایا تو شاهد باش جوانی به طرف این قوم دارد می رود که شبیه ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به پیامبر توست، ما هر وقت مشتاق دیدن پیغمبر می شدیم، به او نگاه می کردیم.
در کتاب های نقل شده نوشته شده است: چون غربت و تنهایی پدر را دید، شکیبایی و صبرش از دست رفت، پیش پدر آمد، اجازه گرفت برود. امام اشکشان چون سیل روان شد، او را در آغوش گرفت، مثل گل او را بویید و ناله کرد. خود امام سلاح جنگ بر او پوشاند، کمربند چرمی که از امیرالمؤمنین به یادگار مانده بود به کمرش بست، عقاب را که مرکبی ویژه بود برای سواری او آماده کرد. در کتاب دمعة الساکبه می گوید: (لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه) وقتی متوجه میدان شد، زنان مانند یک حلقه دورش را گرفتند و به علی اکبر گفتند: (إرحَم غُربَتَنا) به غربت ما رحم کن، (وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال) عجله به جانب میدان نکن، (فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک) ما فراق تو را طاقت نداریم. زنان عمام? او را گرفتند، خواهران عنان اسب و رکابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزیمَة) نمی گذاشتند برود.
در همین حال، (تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین بِحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت) حال ابی عبدالله تغییر کرد، به طوری که مشرف به مرگ شد. (وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَیالِهِ دَعَنُه) فریاد زد: زنان، اهل بیت من، رهایش کنید. (فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله وَ مَقتولٌ فی سَبیلِ الله) اکبر من با ذات خدا تماس دارد و شهید راه خداست. حرفی که پیغمبر دربار? امیرالمؤمنین گفت: (عَلیٌ مَمسوسٌ فی ذاتِ الله)، امام دربار? علی اکبر گفت. شیخ جعفر شوشتری آن مجتهد و مرجع بزرگ نوشته است: حسین(ع) در مصیبت علی اکبر سه بار به حال احتضار و مشرف به مرگ شد. اول: وقتی دید علی اکبر آماد? رفتن به میدان است. دوم: وقتی برگشت و از حضرت طلب آب کرد، او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه که نمی توانست آب برای او آماده کند، حالت احتضار به او دست داد.
سوم: وقتی علی اکبر از اسب افتاد و پدر را صدا زد، که سکین? کبری می گوید: (لَمّا سَمِعَ أبی صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه) وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، (فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت) دیدم مشرف به مرگ شده است. (وَ عَناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر) دو چشمش مثل آدم محتضر می گردد، (وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِیمَة) اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. (وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِیمَة) وسط خیمه فریاد زد: (وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک). شیخ مفید می گوید وقتی فریاد ابی عبدالله بلند شد، زینب کبری ناله زد: (یا حَبیبَ قَلبا، وا ثَمَرَةَ فُؤادا، لَیتَنی کُنتَ قَبلَ هذا أمیاء) وای میو? دلم، ای کاش قبل از این نابینا شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند کردند.
امام فرمود: آرام باشید، گریه در پیش دارید. در هر صورت علی اکبر رفت و پس از مدتی جنگ به خیمه برگشت، در حالی که زخم های فراوانی به بدن داشت، خون از بدن مبارکش می رفت. به این خاطر و به خاطر جنگ سختی که کرده بود و گرمای هوا، تشنگی شدیدی به او غلبه کرده بود. به پدر بزرگوار عرض کرد: (ألعَطَشُ قَد قَتَلَنی وَ مِثقلُ الحَدید أجهَدَنی فَهَل إلش شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبیل أتَقَوّی بِها عَلیَ الأعداء) پدر، تشنگی دارد مرا می کشد، سنگینی اسلحه مرا به زحمت انداخته، آیا راهی به مقداری آب هست؟ من این آب را می خواهم بخورم که نیروی بیشتری بگیرم با دشمن بجنگم. (فَبَکَی الحُسَین) حسین گریه کرد. (وَ قالَ یا بُنَیَّ، یَعُزُّ عَلی مُحَمدٍ وَ عَلی عَلی ابنِ أبی طالِب وَ عَلَیَّ أن تَدعوهُم فَلا یُجیبوک وَ تَتَغیث بِهِم فَلا یُغیثوک) خیلی برای پیغمبر و علی و من سخت است که تو ما را بخوانی، نتوانیم جوابت را بدهیم، یاری بخواهی، نتوانیم تو را یاری دهیم، پسرم، (حاتِ لِسانَک) زبانت را بیاور جلو. زبانش را در دهان گذاشت و مکید، انگشترش را به او داد و فرمود این انگشر را در دهانت بگذار. (وَارجَع إلی قِتالِ عَدُوَّک) برگرد به میدان. (إنِّی أرجو أنَّکَ لاتَمسی حَتّی یُسقیکَ جَدُّک بِکَأسِهِ الاُوفا) امید دارم شب نرسد که جدت پیغمبر، به جام پر خودش تو را سیراب کد که بعدش دیگر تشنه نشوی. علی اکبر برگشت.
در حال جنگ بود که کتاب عوالم و محمد ابن جریر طبری و ارشاد، می گویند: مُنغَضِب ابن مرّه گفت: گناه عرب به گردن من اگر داغ او را به جگر پدرش نگذارم. حمله کرد، چنان شمشیری به فرق او زد که فرق شکافت، خون به صورتش جاری شد، شدت جریان خون جلوی چشمش را گرفت، از شدت زخم روی اسب افتاد، دستش را به گردن اسب انداخت، اسب چون در محاصره بود، راهی برای بیرون بردنش از میان لشکر نداشت، گرفتار شد. همه نوشته اند: در این حال، (فَقَطَعوهُ بِسُیوفِهِم إرباً إرباً) از هر طرف شمشیر به او زدند و او را قطعه قطعه کردند.
وقتی از روی زین به زمین افتاد، فریاد زد: (یا أبَتا، هذا جَدّی رَسولُ الله قَد سَقانی بِکَأسِهِ الاُوفَی شَربَةً لاعَزمَهُ بَعدَها أبدا) پدر الان پیغمبر بالای سرم است و ظرف پر از آبی برایم آورده، به من نوشاند که بعد از این دیگر تشنگی نخواهم دید و دارد می گوید: (العَجَل العَجَل) حسین من، تو هم شتاب کن، شتاب کن. (فَإنَّ لَکَ کَأساً مَزخورَةً حَتّی تَشرِبَهُ السّاعَة) یک ظرفی هم برای تو آماده کردم تا بیایی و از آن بخوری. ارشاد مفید، بحار مجلسی، می گویند: که حمید ابن مسلم گفت: (کَأنّی أنظُرُ إلی إمرَأةً خَرَجَت مُسرِعَتاً کَأنَّهَ الشَّمسُ الطالِعَة) زنی را دیدم با سرعت از خیمه ها بیرون دوید، عین خورشید درخشان، فریاد می زد، ناله می کرد و می گفت: (یا حَبیبا، یا ثَمَرَةَ فُؤادا، یا نورَ عَینا) پرسیدم این کیست؟ گفتند: زینب دختر امیرالمؤمنین است. آمد خودش را انداخت روی بدن علی اکبر.
معلوم می شود زینب زودتر از امام رسید، که امام پشت سرش آمد. (فَأخَذَ بِیَدِها) دست خواهر را گرفت، (فَرَدَّها إلی الفُسداد) به خیمه برگرداند و رو کرد به جوانان بنی هاشم: (أقبَلَ بِفِتیانِه وَ قال إحمِلوا أخاکُم) بیایید بدن عزیز من را از روی خاک بردارید. (فَحَمَلوها مِن مَسرَعِة) از جایی که کشته شده بود او را حمل کردند و آوردند در آن خیمه ای که نزدیک لشکر بود، بدن را آن جا گذاشتند.
معال بستین جلد یک صفحه ی چهار صد و هشت می گوید: امام حسین بعد از شهادت علی اکبر به سوی خیمه ی زن ها آمد، سکینه آمد بیرون: (یا أبا مالی أراک تَنعا نَفسُک وَ تَدیرُ تَرفُک أینَ أخی) پدر، چرا دارم طوری تو را می بینم انگار خبر مرگت را می دهی و چشمانت دارد می گردد، برادرم کو؟ امام گریه کرد، فرمود: عزیز دلم، او را کشتند. سکینه فریاد زد: (وا أخا، وا عَلیّا) و می خواست از خیمه بیاید بیرون برود به طرف میدان، امام فرمود: عزیزم، تقوای الهی پیشه کن، صبر کن. عرض کرد: چگونه صبر کنم، کسی که برادرش را کشته اند و پدرش غریب مانده. کتاب ها نقل کرده اند: امام صادق در خان? خودشان روض? علی اکبر می خواندند، به این صورت: پدر و مادرم فدای سرِ از تن جدای تو، ای شهید بی گناه، پدر و مادرم فدایت که وقتی از اسب افتادی پیامبر خونت را گرفت. پدر و مادرم فدایت که در برابر پدرت حسین به میدان رفتی و او تو را نثار حق کرد.
گریه می کرد و دلش می سوخت و تا عصری که زنده بود برای تو گریه کرد و سخنش علی علی بود. بعد از شهادت علی اکبر، نوشته اند: (رَفِعَ الحُسینُ صُوتَهُ بِالبُکاء) صدای امام به گریه بلند شد. (لَم یَسمَعَ إلی ذلِکَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُکاء) جوری که برای علی اکبر گریه کرد، تا آن وقت به آن شکل کسی صدای گری? ابی عبدالله را نشنیده بود.
حق از دیدگاه علی اکبر علیه السلام
ابی مخنف از عقبة بن سَمْعان گزارش کرده، کاروان حسینی به «قصر بنی مقاتل» رسیده بود، در آخر شب ناگاه امام جوانانش را فراخواند و فرمان حرکت داد. کاروان در شب آرام آرام سیر میکرد. زمزمه آرام امام در حالی که کلمات«انّا لله و انّا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین» را تکرار میفرمود، به گوش میرسید. این عبارت بیانگر واپسین روزهای عمر امام بود. علی اکبر از آن حضرت علت انتخاب آن گفتار را سؤال کرد. گفت و گوی امام با او و پرسشهای دیگر او چنین است:
پسرم! مرا خواب ربود و چشمم گرم شد، ناگاه شنیدم سواری میگوید: این قوم حرکت مینماید و مرگ، آنها را تعقیب میکند، از این گفتار فهمیدم که مرگ ما فراخواهد رسید. علی اکبر گفت: پدر جان! خداوند بر شما بدی نبیند، مگر ما بر حق نیستیم؟ امام فرمود: آری، به حق آن کسی که همه بندگان به سوی او باز میگردند.
با شنیدن این کلام امام، علی اکبر گفت: ای پدر! در هنگامی که بر حق استوار باشیم از مرگ ابائی ندارم. امام در حق علی دعای خیر فرمود: خداوند بهترین اجر و پاداش فرزندی را از جانب پدر به فرزند خویش به تو عنایت فرماید.»