آن موقع مردها از پایین پای حضرت علی اکبر (ع) وارد می شدند، وارد شدم و با دلی شکسته، گفتم آقا اگر بدم نکن ردم، من نمی توانم امتحان پس بدهم، رحم کن! اگر خطایی کردم این بچه گناهی ندارد، خواستم آقا را به مادرش زهرا قسم بدهم، گفتم آقا تو را قسم می دهم .. ، بلافاصله محمد جواد گفت بابا من همه جا را می بینم، (?? شعبان بود)! ...
« عین احمدی »، طلبه اهل ایلام و ساکن شهر قم دارای ده سال سابقه درس خارج و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته تاریخ اسلام است که به عنوان روحانی کاروان زائران حسینی به کربلا آمده در گفتگو با خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاع رسانی حج وابسته به بعثه مقام معظم رهبری به کربلا از عنایت خاص حضرت امام حسین (ع) چنین می گوید:
ماجرای نابینا شدن فرزندم و مراجعه به دکترها :
محمد جواد فرزند ? ساله ام آبله مرغان گرفت و در اثر بیماری هر دو چشم او نابینا شد . در ایلام دکترها جواب کردند، به تهران رفتم و هر جا دکتری بود سراغ او را گرفتم، نتیجه ای نداشت تا این که یک دکتر مرا به بیمارستان مفید تهران معرفی کرد، فرزندم ده روز تحت معالجه بود و نهایتا دید بسیار ضعیفی پیدا کرد به گونه ای که تا یک وجب فاصله را به زحمت و تار می دید . ? تا ? ماه رفت و آمد کردیم ، کمیسیون پزشکی تشکیل شد گفتند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، حتی یکی از دکترها گفته بود آبله مرغان به ندرت موجب کوری می شود و اگر هم بشود خوب نمی گردد، بدن فرزند ? ساله ام به علت مصرف داروی فراوان متورم شده بود و تاب و توان ما را بریده بود. من و همسرم نگران بودیم و هرچه داشتم خرج کردم و خودمان هم مریض شدیم، همسرم به بیمارستان و عمل جراحی کشیده شد....
توسل به آقا امام حسین (ع) :
یک روز از تهران که به ایلام برمی گشتم به همسرم گفتم دکترها محمد جواد را جواب کرده اند و ما هم دیگر چیزی در بساط نداریم ، به امام حسین (ع) متوسل می شویم ، ولی چگونه و چه طور به کربلا برویم ؟
سفرکربلا جور شد :
دو سه روز بعد از سازمان حج و زیارت تماس گرفتند منزل ما و گفتند نام شما را حج و زیارت قم داده، می خواهیم شما را بفرستیم کربلا، گفتم من مریضم و از طرفی می خواهم خانم و دو فرزندم را هم ببرم، آنها قبول کردند که هر وقت حالم خوب شد بروم، هزینه خانم و بچه ها با خودم ، یک روز یکی از ائمه جماعات شهر ایلام را دیدم، ایشان گفت یکی از اهالی نذر کرده پول سفر کربلای یک نفر را بدهد ، بالاخره جور شد .
ورود به نجف و کربلا :
به نجف آمدیم و من با کاروان بودم، ناگهان روز آخر رسید و گفتم وای، من از آقا برای شفای فرزندم کمک نخواستم، لذا به حرم رفتم و به آقا امیرالمومنین (ع) گفتم : سفارش ما را به فرزندت حسین (ع) بکن، کاروان راهی کربلا شد و به دروازه ورودی و محلی رسید که وسایل زائرین را روی گاری می گذاشتند من هم دست محمد جواد را گرفتم و یک راست به حرم امام حسین (ع) آمدم.
با عنایت آقا امام حسین (ع) محمد جواد شفا یافت:
آن موقع مردها از پایین پای حضرت علی اکبر (ع) وارد می شدند، وارد شدم و با دلی شکسته، گفتم آقا اگر بدم نکن ردم، من نمی توانم امتحان پس بدهم، رحم کن! اگر خطایی کردم این بچه گناهی ندارد، خواستم آقا را به مادرش زهرا قسم بدهم، گفتم آقا تو را قسم می دهم ... ، بلافاصله محمد جواد گفت بابا من همه جا را می بینم، (?? شعبان بود) بچه را زیر عبا گرفته و فورا وارد بین الحرمین شدم، جاهای دور را به فرزندم نشان می دادم و او می دید . به سرعت رفتم هتل، دیدم خانمم در لابی هتل منتظر نشسته، بچه من که ماهها مادرش را ندیده بود از دور خود را به دامن مادر انداخت و به این صورت محمد جواد را امام حسین (ع) شفا داد. وقتی عنایت آقا را راجع به فرزندم دیدم رفتم حرم و به آقا گفتم حال که شفای محمدجواد را دادی لطف کن قرضهای مرا هم ادا کن ، طولی نکشید که بدهی میلیونی من هم ادا شد .