![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299612_238.jpg)
![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299613_214.jpg)
امام باقر سلام الله علیه :
اَلْخَیْرُ وَ الشَّرُّ یُضاعَفُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ؛
خوبى و بدى در روز جمعه چند برابر (حساب) مىشود.
ثواب الاعمال: ص 143 / میزان الحکمه: ج 2، ص 240
مسجدالحرام فعلی در توسعه زمان ملک فهد به 366 هزار و 168 متر رسید که در توسعه کنونی در زمان ملک عبدالله 332 هزار متر به آن اضافه میشود و مسعی در توسعه اول و دوم به 29 هزار متر و در زمان ملک عبدالله به 82 هزار متر افزایش یافت.
مجموع زیربنای مسجد و صحنهای اطراف پس از طرح توسعه ملک عبدالله به 698 هزار و 168 متر میرسد.
لازم به یادآوری است مجموع زیربنای حرم مطهر امام رضا علیهالسلام یک میلیون متر مکعب است که 300 هزار متر از مسجدالحرام بزرگتر میباشد.
این تصاویر روز گذشته توسط خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاع رسانی حج به مکه مکرمه به ثبت رسیده است.
![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299559_850.jpg)
![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299560_562.jpg)
![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299561_856.jpg)
![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299562_900.jpg)
![](http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1392/1/15/299563_679.jpg)
مادر _احساس تکلیف_ کرده بود.
دو فرزند بیشتر نداشت،
هر دو را روانه ی جبهه کرد،
وقتی که خبر شهادت دو فرزندش را آوردند، تنها یک جمله گفت؛
«به خدا آرزو داشتم که به اندازه رگ های بدنم پسر داشتم تا در راه خدا فدا می کردم»
او مادر بزرگوار شهیدان مجید و مهدی زین الدین فرمانده دلاور لشگر 17 علی بن ابیطالب بود.
«سید 15 ساله هم _احساس تکلیف_ کرده بود،
سید حسن با 15 سال سن، در سال اول دبیرستان درس می خواند
بارها به مسئولین اعزام التماس کرده بود و هر بار جوابش کرده بودند که : هنوز برای شما زود است..!
دست آخر شاکی شده بود،
سراغ مادر رفته بود و ماجرا را گفته بود،
مادر نیز دست فرزند نوجوان خود را گرفت و سمت اعزام نیروهای سپاه رفت و گفت:
چرا حسنم را به جبهه نمی فرستید، مگر از بقیه بچه ها چیزی کم دارد؟، ناقص است؟!؟
مسئولین اعزام وقتی سماجت پسر و اشتیاق مادر را دیدند، عذرخواهی کردند و نام سیدحسن را به لیست اضافه کردند.
نام آن نوجوان احساس تکلیف کرده (سید حسن شاهمیری) بود.»
چند شب دزدی به مسجدی آمدند و وسائل را جمع کردند که ببرند، خادم مسجد را کنار دیوار نگهداشته بودند و گفته بودند، اگر سر و صدا نکنی با تو کاری نداریم والا تو را میکشیم، خادم به آنها گفت: لااقل مرا در این اتاق کنار محراب زندانی کنید و این قفل را به در بزنید که مردم نگویند من با شما هم دست بودم، دزدها هم همین کار را کردند.
وقتی خادم را داخل اتاق کردند و در قفل کردند، خادم بلندگوی مسجد را که در همان اتاق بود روشن کرد و گفت: آی مردم! بیایید، دزد آمده، دزدها خواستند در اتاق را باز کنند و خادم را گوشمالی بدهند، نتوانستند، زیرا کلید اتاق نزد خادم بود و بر اثر تعلل آنها، مردم داخل مسجد ریختند و دزدها را گرفتند.
![](http://www.ashoora.biz/weblog/pixel_4462.gif)