.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 181
  • بازدید دیروز : 524
  • کل بازدید : 1450925
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/2/18    ساعت : 8:59 ص
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در پنج شنبه 89/7/22 ساعت 6:54 ع نویسنده : ایمان احمدی

سال‌ها قبل که ما در کربلا بودیم، این داستان در بین طلاب نجف و کربلا شایع شده بود که عده‌ای از طلاب جوان به قصد تشرف به خدمت حضرت بقیةالله(ع) شب‌های چهارشنبه از نجف به «مسجد سهله» می‌رفتند. آن‌ها هر شب چهارشنبه بعد از انجام اعمال در حجره‌ای از مسجد سهله بیتوته می‌کردند و پاسی از شب را به سخن گفتن و شوخی کردن، و بقیة شب را به استراحت می‌پرداختند.
این داستان را سال‌ها قبل، از حضرت آیت‌الله علامه سید کاظم قزوینی(ره) شنیدم و ممکن است اکنون بعضی از جزئیات آن فراموش شده باشد و اکنون آن را به کیفیتی که در خاطر دارم، شرح می‌دهم:

مرحوم قزوینی(ره) فرمودند: سال‌ها قبل که ما در کربلا بودیم، این داستان در بین طلاب نجف و کربلا شایع شده بود که عده‌ای از طلاب جوان به قصد تشرف به خدمت حضرت بقیةالله(ع) شب‌های چهارشنبه از نجف به «مسجد سهله» می‌رفتند. آن‌ها هر شب چهارشنبه بعد از انجام اعمال در حجره‌ای از مسجد سهله بیتوته می‌کردند و پاسی از شب را به سخن گفتن و شوخی کردن، و بقیة شب را به استراحت می‌پرداختند. چهلمین شب چهارشنبه با نشاط بیشتری به انجام اعمال مسجد همت گماشتند و سپس همگی به حجره رفتند و با شور و نشاط جوانی به گفت‌وگو با یکدیگر پرداختند.

چون پاسی از شب گذشت، و هر یک بر پشتی خود لم دادند و به صحبت و مزاح مشغول شدند، ناگهان عربی بادیه‌نشین در حجره را باز کرد و گفت: «سلامٌ علیکم». جوان‌ها سلام او را پاسخ دادند. او کمی نزدیک‌تر آمد و به میان اتاق رسید.

یکی از جوان‌ها که گمان می‌کرد این زائر عرب می‌خواهد امشب در این اتاق بیتوته نماید، به جهت خنداندن دیگران پشتی را از پشت خود برداشت و به طرف او پرتاب کرد و گفت: «مساکم الله بالخیر!» سپس دومی و سومی و بقیه به نوبت پشتی‌های خود را برداشتند و به او پرتاب کردند و گفتند: «مساکم الله بالخیر!».

هنگامی که آخرین پشتی نیز به آن عرب شلیک شد و پس از برخورد، روی بقیة پشتی‌ها افتاد، آن عرب به طرف در حجره رفت و فرمود: «می‌خواستید امام زمان را ببینید که به او پشتی بزنید؟! و ناگهان غایب شد.» طلبه‌های جوان به طرف در اتاق دویدند، اما افسوس! هرچه جستجو کردند، او را نیافتند.



مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا