.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 147
  • بازدید دیروز : 524
  • کل بازدید : 1450891
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/2/18    ساعت : 7:9 ص
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در پنج شنبه 92/10/5 ساعت 7:51 ص نویسنده : ایمان احمدی

روزی در زمانی که وزیر کشور بودم، با رییس شهربانی و تعدادی از مسؤولین امنیتی به منزل آقای منتظری در قم رفتیم. وقتی خواستم وارد شوم فردی آمد که مرا بازرسی بدنی کند او را رد کردم و به داخل حیاط حسینیه رفتم. یک در هم از حیاط به اندرون باز می‌شد. نزدیک در که رسیدم، دیدم شیخی از داخل، با ابرو به محافظین اشاره کرد که فلانی را بگردید. حالا من، وزیر کشور، یعنی مسؤول امنیت کشور بودم، اما وقتی دیدم که او با ابرو اشاره کرد، شخصی هم جلو آمد تا مرا بازدید کند، او را کنار زدم و با عصبانیت و تندی، دفتر ایشان را ترک کردم. در آن لحظه، آقای منتظری داخل اطاق نشسته بود و مرا می‌دید. به عنوان اعتراض برگشتم و با ایشان هم ملاقات نکردم و هر چه در حیاط سعی کردند که مرا برگردانند، قبول نکردم و گفتم یک مشت عمله را این جا جمع کردید و از این حرف‌ها.

بنا بود پس از این ملاقات به ملاقات آقای مشکینی بروم. با این برخورد، آن قدر عصبانی شدم که مستقیم به تهران بازگشتم. پیش آقای هاشمی رفتم و گفتم: این چه مسخره‌بازی است؟! یک مشت آدم‌های عجیب و غریبی را جمع کردند، باید شأن افراد رعایت شود. آقای هاشمی به آقای منتظری زنگ زد و به این برخوردها اعتراض کرد. البته آقای منتظری عذرخواهی کرد و بار دیگری که رفتم، ما را آشتی دادند و او عذرخواهی کرد. او در یک سخنرانی ـ که نیروی هوایی نزد ایشان رفته بود ـ به عنوان عذرخواهی همین موضوع را گفته بود.




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا