.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 58
  • بازدید دیروز : 166
  • کل بازدید : 1460328
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/3/1    ساعت : 4:2 ص
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در شنبه 90/10/24 ساعت 9:20 ص نویسنده : ایمان احمدی

حاج محمد آقای نوروزی حفظه الله تعالی می فرمودند: یک سفر لبنان بودم . آنزمانی که شهید چمران هم زنده بود . به واسطه امام موسی صدر رفته بودیم لبنان .
یک روز کنار چمران بودیم . شهید چمران مرا صدا زد و گفت : محمد بیا !
رفتم کنارش .
روی یک تپه به حالت نیم خیز دراز کشید و در حالیکه دوربینی به دست داشت گفت : بیا ببین .
در سینه کش یک تپه یک روستا را به من نشان داد و گفت ببین .
دوربین را گرفتم و دیدم .
چمران به من گفت : این روستا ، روستایی است که وقتی کاروان امام حسین در راه شام بودند ، اهالی این روستا برای کاروانیان ، نان و غذا آورده اند .
بعد چمران با دستش یک روستای دیگری را به من نشان داد و گفت : آنجا را هم ببین .
با دوربین نگاه کردم .
تقریبا فاصله ی زیادی باهم نداشتند اما خب از هم دور بودند و ما چون از روی بلندی می دیدیم ،
خوب به هر دو روستا اشراف داشتیم .
شهید چمران گفت :
تمام اهالی این یکی روستا وقتی کاروان اهل بیت به اینجا رسیدند ، اهل بیت را سنگ باران کرده و هلهله کردند .
بعد شهید چمران به من گفت :
هر دو روستا در تیر رس موشک های اسرائیلی هستند . اما تا زمانی که من به یاد دارم آن روستایی که برای اهل بیت غذا آوردند یک دانه موشک اسرائیلی ها هم به آن برخورد نکرده است .
اما این یکی روستا ، هر بار اسرائیلی ها موشک میزنند انگار فقط باید به این روستا بخورد و هرچه موشک است نصیب این روستایی می شود که اهل بیت حسین را سنگباران کرده اند و ماهم هر تدبیری اندیشیدیم که این روستا بمباران نشود ، نشد که نشد !




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا