.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 456
  • بازدید دیروز : 164
  • کل بازدید : 1448278
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/2/13    ساعت : 4:45 ع
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در شنبه 90/9/26 ساعت 8:23 ص نویسنده : ایمان احمدی

به دلیل سرعت فوق‌العاده رزمندگان ایرانی در تسخیر فاو، تجهیزات قابل توجهی به‌جز تعدادی موتور از این طرف آب به آن طرف انتقال داده نشده بود و رزمندگان برای تردد در سطح فاو از موتورسیکلت یا خودروهای غنیمت گرفته شده استفاده می‌کردند.

بهمن سال 1364بود که برای پوشش خبری عملیات والفجر 8 عازم منطقه و در اولین ساعات پس از عملیات وارد منطقه فاو شدیم. هنوز منطقه پاک‌سازی نشده بود و جنازه‌های عراقی در همه جا به وفور به چشم می‌خوردند. جسته و گریخته درگیری‌هایی نیز جریان داشت و هواپیماهای عراقی دیوانه‌وار منطقه را بمباران می‌کردند. به دلیل سرعت فوق‌العاده رزمندگان ایرانی در تسخیر فاو، تجهیزات قابل توجهی به‌جز تعدادی موتور از این طرف آب به آن طرف انتقال داده نشده بود و رزمندگان برای تردد در سطح فاو از موتورسیکلت یا خودروهای غنیمت گرفته شده استفاده می‌کردند. خبرنگاران هم چاره‌ای نداشتند جز این که با پای پیاده تردد کنند و این امر برای من که در تهران عادت کرده بودم حتی برای نان گرفتن هم از ماشین استفاده کنم، بسیار سخت بود. چاره را در این دیدم که با یکی از رزمندگان از در دوستی وارد شوم و موتورسیکلت او را برای ساعاتی به امانت بگیرم. وقتی هندل موتور را فشار دادم و صدای موتور بلند شد، انگار مست شدم. نه‌تنها دیگر ترسی را حس نمی‌کردم بلکه حسی ماجراجویانه تشویقم می‌کرد که دسته گاز را تا انتها بچرخانم و با سرعت هرچه بیشتر در جاده بتازم. هرچه غرش موتور بیشتر می‌شد، من جسارت بیشتری پیدا می‌کردم و گوش‌هایم کمتر صدای بمباران هواپیماهای عراقی را می‌شنید. تا زمانی که بر اثر موج انفجار ناشی از بمباران یک هواپیما زمین خوردم. دقایقی بعد از بمباران بلند شدم. تازه فهمیدم که خیلی از مرکز تجمع نیروهای ایرانی دور شده‌ام. سکوت سنگینی حاکم بود و این سکوت و دود فراوان ناشی از بمباران و زوزه باد ترس زیادی را در دل من انداخت. آن‌قدر ترسیده بودم که توان نداشتم موتور را از زمین بلند کنم. ناگهان صدای باز شدن دری را شنیدم. فکر کردم باد در یکی از خانه‌های سازمانی را باز کرده است. نگاهم بی‌اختیار در جست‌وجوی مسیر صدا بود. در یکی از خانه‌های سازمانی باز شده بود. قلبم تند می‌زد. دیدم یک پارچه سفید که بر سر چوبی بسته شده بود از در بیرون آمد. بعد دستی را دیدم که چوب را تکان می‌داد. لحظاتی بعد هیکل یک سرباز عراقی را دیدم که از در بیرون آمد. یک پایش زخمی بود. بعد از او سرباز دیگری پدیدار شد که زیر بغل سرباز اولی را گرفته بود. او هم سرش زخمی بود و سرش را با زیر پیراهنی‌ا‌ش بسته بود. مانده بودم چکار کنم. من غیر از یک دوربین عکاسی و یک خودکار و مشتی کاغذ هیچ چیز دیگری برای دفاع از خودم نداشتم. فکر کردم که الان دو نفری دخلم را می‌آورند و با موتور فرار می‌کنند. لحظاتی که نمی‌دانم چقدر طول کشید من به آن‌ها نگاه می‌کردم و آن‌ها به من. نفسم از ترس به شماره افتاده بود. نه قدرت فرار داشتم و نه جرأت ماندن. یک‌باره هر دوی آن‌ها شروع کردند به زبان عربی به گفتن خمینی قائد و... از این‌جور شعارها. ترسم کمی ریخت اما هنوز فکر می‌کردم که این نقشه آن‌هاست. بی‌اختیار فریادی کشیدم و با دست محکم اشاره کردم که همان‌جا بنشینند. به سرعت نشستند. دوباره فریاد کشیدم و با دست اشاره کردم که بلند شوند. به سرعت بلند شدند. این کار را چند بار تکرار کردم و آن‌ها هم به سرعت اطاعت کردند. این عمل و عکس‌العمل به یک‌باره ترسم را به یک شیطنت بچگانه تبدیل کرد. لذت می‌بردم که هرچه می‌گفتم انجام می‌دادند. ملتمسانه به من فهماندند که می‌خواهند تسلیم شوند. خوشم آمد که از این رفتار ملتمسانه چند عکس بگیرم. بعد به آن‌ها اشاره کردم که راه بیفتند. آن‌ها زیر بغل یکدیگر را گرفته بودند و لنگ‌لنگان به سمت مرکز فاو حرکت کردند. من هم سوار بر موتور با فاصله پشت سر آن‌ها می‌رفتم. نمی‌دانم چقدر طول کشید تا از دور بچه‌های ایرانی را دیدم. با سرعت پیش آن‌ها رفتم و گفتم دو اسیر گرفته‌ام. پس از تحویل باز هم چند عکس از چهره آن‌ها که احساس می‌کردم نوعی رضایت همراه با تشکر و در عین حال غم اسارت در آن بود، گرفتم. برگشتم و موتور را تحویل دادم و آمدم یک بشقاب عدس‌پلو با ماست را با اشتیاق خوردم. آن عکس در کتاب عکس جنگ تحمیلی چاپ شده و هر وقت به آن نگاه می‌کنم دلم می‌خواهد از سرنوشت آن دو اسیر مطلع شوم.




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا