.

حدیث تصادفی

حدیث تصادفی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادصبا
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 285
  • بازدید دیروز : 316
  • کل بازدید : 1458359
  • تعداد کل یاد داشت ها : 6770
  • آخرین بازدید : 103/2/25    ساعت : 8:40 ع
جستجو

وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
ارسال شده در شنبه 89/5/30 ساعت 9:25 ع نویسنده : ایمان احمدی

در باب ساده‌زیستی مقام معظم رهبری کمتر صحبت شده است، علتش هم این است که یکی از لوازم ساده‌زیستی، پنهان کردن آن است

 

ارتباط جنابعالی با رهبر معظم انقلاب به کدام مقطع زمانی بر می‌گردد و چگونه تداوم و توسعه یافت؟

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده قبل از انقلاب حضوراً خدمت مقام معظم رهبری نرسیده بودم، اما نام ایشان را زیاد شنیده و بعضی از کتاب‌هایشان را دیده بودم، از جمله کتاب صلح امام حسن(ع) که ایشان ترجمه کرده بودند و همین طور کتابی که درباره نقش مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان از ایشان منتشر شده بود. از ایشان تصویری به عنوان یک روحانی جوان و جوان‌پسند داشتم. همان موقع می‌شنیدم که آقای خامنه‌ای از جنبه تسلط بر تاریخ تحلیلی ائمه و تدوین آن بی‌نظیرند، اما چون من در تهران بودم و ایشان در مشهد، فرصتی و موقعیتی پیش نیامد که خدمتشان برسم تا انقلاب شد و حزب جمهوری اسلامی رسماً‌ اعلام موجودیت کرد و افرادی که از مدتی پیش به حزب دعوت شده بودند، دور هم جمع شدند. من نخستین بار در آنجا و چند روزی بعد از 22 بهمن 57، با ایشان آشنا شدم. از همان نخستین جلسه، احساس کردم که با بقیه فرق دارند. همه خوب بودند و من آنها را بیشتر از آقای خامنه‌ای می‌شناختم و از قبل دیده بودم، با این همه احساس کردم ایشان درخشش فکری و شخصیتی خاصی دارند.

کم کم رابطه ما با ایشان بیشتر شد. از جانب من ارادت و علاقه بود و از جانب ایشان محبت و لطف. همزمان برادر شهید من، مجید هم از انگلستان آمده و در خدمت انقلاب قرار گرفته بود. او هم خدمت آقای خامنه‌ای رسید و با ایشان ارتباط برقرار کرد و در فعالیت‌ها و کارهایش از نظر ایشان استفاده می‌کرد. در اوایل انقلاب حداقل هفته‌ای دو بار در حزب با هم ملاقات می‌کردیم. کارهای سنگین و متعدد و پیچیده‌ای بر عهده همه ما بود، از جمله کمک به برگزاری رفراندوم برای تعیین نوع حکومت که کمتر از دو ماه بعد از پیروزی انقلاب صورت می‌گرفت و در تمام این ایام همه مشغول کار بودیم و در خلال این کارها ارتباطمان با ایشان بیشتر شد. این رابطه ادامه داشت تا در آذرماه 58، بعد از اینکه قطب‌زاده را از سرپرستی صدا و سیما برداشتند، شورای انقلاب بنده را به عنوان یکی از اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما منصوب کرد و این هم وسیله‌ای شد که ما بیشتر از نظر ایشان استفاده کنیم، اگر چه رابط ما با شورای انقلاب، شهید باهنر بود.

در مهرماه 1360 برادر من از سرپرستی استانداری کرمانشاه و ایلام معاف شد و به تهران آمد. بنده و آن شهید بیشتر در امور فرهنگی و ادبی فعالیت می‌کردیم. من در تلویزیون بودم و ایشان در رادیو بود و بهترین کسی را که برای مشورت در مسائل ادبی و فرهنگی سراغ داشتیم، آقای خامنه‌ای بودند. ایشان هر وقت به عنوان نماینده امام (ره) به مناطق غرب کشور می‌رفتند، مجید را همراه خود می‌بردند، چون او منطقه را خوب می‌شناخت. این آشنایی‌ها سبب شد که آقای خامنه‌ای چند روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری که پس از شهادت شهید رجایی انجام شد، مجید را به عنوان رئیس دفتر خودشان انتخاب کنند. انتخابات روز جمعه 10 مهر بود و ایشان روز یکشنبه 5 مهر مجید را خواسته و گفته بودند که در نظر دارم بعد از انتخابات، شما را رئیس دفتر خودم کنم. شما بروید و نمودار‌سازمانی دفتر را طراحی کنید. مجید آمد و موضوع را به من گفت و با هم مشورت کردیم.

از قضا در همان روز عده‌ای از خبرنگاران خارجی برای بازدید از نتایج عملیات ثامن‌‌الائمه که اولین پیروزی چشمگیر در جنگ بود، به ایران آمده بودند، بنابراین مجید ظهر همان روز یکشنبه برای راهنمایی خبرنگاران عازم جبهه شد. روز سه شنبه خبر شهادت او به ما رسید و حضرت آقا از شنیدن خبر شهادت او بسیار متأثر شدند. نوع رابطه ایشان با این شهید حکایت مستقلی است که اگر در اینجا بخواهم وارد جزئیات آن شوم، شاید یک قدری از اصل بحث دور شویم.

چه عواملی موجب تقویت رابطه شما با آقا شد؟

بنده از همان ماه‌های اول بعد از پیروزی انقلاب حس می‌کردم سنخیت زیادی بین علایق بنده و ایشان وجود دارد و می‌دیدم در هر زمینه‌ای که مختصرکاری کرده یا چیزی نوشته یا فکری کرده بودم، ایشان در آن زمینه سابقه تفکر و کار طولانی دارند. آنچه از همان اوایل نظر مرا به خود جلب می‌کرد، پختگی و متانت ایشان در اظهارنظرها بود. ایشان هم عمیق اظهار نظر می‌کردند و هم جانب انصاف را نگه می‌داشتند. یک نوع اعتدال ناشی از خردمندی در مواضع ایشان می‌دیدم و مشاهده می‌کردم که اهل افراط و تفریط نیستند و این‌طور نیست که با مشاهده یک حسن در فردی، او را به عرش برسانند و با دیدن یک عیب او را به زمین بزنند. در عین حال که مواضع اصولی محکمی داشتند، سعی می‌کردند در اظهارنظر در باره افراد، بی‌‌انصافی نکنند. در مراعات کامل حقوق دیگران بسیار محتاط بودند. بنده در این 30 سالی که با ایشان مرتبط بوده‌ام، دریافته‌ام که رفتارشان چقدر شبیه به امام(ره) است و در موارد گوناگون، احتیاط‌های زیادی را از ایشان نسبت به افراد دیگر مشاهده کرده‌ام.

به خاطر دارید که در سال اول انقلاب اوضاع سیاسی بسیار آشفته بود و همان ‌طور که نظام‌های اداری در بیرون مستقر نشده بودند، نظام‌های ذهنی افراد هم در درون تبلور پیدا نکرده بود و فضای آشفته‌ای در اذهان وجود داشت. آقای خامنه‌‌ای توانسته بودند بصیرت خود را در آن اوضاع آشفته فکری حفظ کنند.

ایشان بسیار اهل ذوق و به معنی واقعی کلمه اهل معرفتند، در دوستی وفادار و جوانمرد و در دشمنی منصف هستند. جاذبه و دافعه را با هم دارند و برای بنده و اطرافیانشان وجود بسیار پرجاذبه‌ای هستند.

در سال 61 من به معاونت وزارت آموزش و پرورش منصوب شدم و مسئولیت کتاب‌های درسی را به عهده گرفتم.

این مسئولیت در دوران وزارت چه کسی بود؟

آقای پرورش. البته در انتخاب بنده، نظر آقای خامنه‌ای بی‌تأثیر نبود. پس از قبول این مسئولیت، منظم و مکرر خدمت ایشان می‌رسیدم و در برنامه‌ریزی‌های آموزشی و تألیف کتاب‌های درسی از نظرشان استفاده می‌کردم و ایشان هم نکته‌های ظریف و دقیقی را تذکر می‌دادند و ما اجرا می‌کردیم. بعضی از مشکلات آموزش و پرورش را هم خدمتشان مطرح می‌کردم و ایشان راهنمایی می‌کردند و کارهای مثبتمان را تشویق می‌کردند. المپیادها اولین بار در سال 1365 آغاز شد. بنیانگذار این المپیادها بنده بودم. اولین بار که خواستیم دانش‌آموزان را به کشور کوبا اعزام کنیم، شش دانش‌آموز منتخب را خدمت ایشان بردم و آقا آنها را تشویق و راهنمایی کردند. آن موقع هنوز نمی‌دانستیم از المپیاد چه نتیجه‌ای می‌گیریم البته بعدها اهتمام حضور در این عرصه، بسیار اسباب سربلندی کشور شد.

این ارتباط برقرار بود و من در تألیف کتاب‌های درسی، مخصوصاً در بخش‌های تاریخی، ادبی و دینی از نظرات ایشان استفاده می‌کردم تا اینکه ایشان پس از رحلت حضرت امام(ره) به رهبری رسیدند و ارتباط ما بیشتر شد. از جمله مواردی که چندین بار از نظرات ایشان استفاده کردم، تدوین چهار جلد کتاب «درس‌‌هایی از قرآن» بود که بعد از آنکه بنده این درس را در برنامه درسی مدارس گنجاندم، آیاتی را انتخاب کرده بودم تا درباره آنها توضیح بدهم که هم در انتخاب آیات و هم در تنظیم مطالب از نظرات ایشان استفاده ‌کردم.

در این چهار جلد کتاب، چندین درس استاد مشخصاً بنا به توصیه ایشان در این کتاب‌ها گنجانده شده‌ که به برخی از آنها اشاره می‌کنم. البته این دروس به صورتی که در دهه 70 در درس‌های مدارس بود، حالا دیگر در برنامه نیست و من آن چهار کتاب را یکجا به صورت کتابی به نام «درس‌‌هایی از قرآن» منتشر کرده‌ام.

یکی از درس‌‌هایی که ایشان توصیه کردند در این مجموعه قرار دهیم، قصه طالوت و جالوت بود. ایشان فرمودند در این قصه معیاری برای رهبری در جامعه دینی مطرح شده است. وقتی اشراف بنی اسرائیل از پیغمبرشان خواستند برای آنها یک رهبر سیاسی تعیین کند و پیغمبرشان فردی را از جانب خدا تعیین کرد، بنی اسرائیل گفتند اینکه پول ندارد، شهرت ندارد: «ان‌الله قد بعث لکم طالوت ملکا . . . »
(بقره – 247). ایشان گفتند این آیات را در کتاب‌های درسی بگذارید.

برای سال آخر دبیرستان گفتند قصه یوسف را بگذارید. گفتم: «قصه مریم را گذاشته‌ایم. » ایشان گفتند: «آن قصه برای حفظ عفت دخترهاست، قصه یوسف را برای حفظ عفت پسرها بگذارید. » گفتم: «این بچه‌ها قصه یوسف نخوانده، خودشان مشکل دارند، شما می‌فرمایید قصه یوسف را هم بگذاریم؟!»‌ و این شعر را برایشان خواندم که: «به سرماخورده لرزیدن میاموز». ایشان خندیدند و گفتند: «چه این قصه را بگذارید، چه نگذارید، این سن و سال این مشکلات را دارد. بگذارید این قصه قرآنی به عنوان نمونه بارز تقوا و عفت مردان مطرح شود.» و من دیدم که این توجه دقیقی است و این درس را در کتاب‌های درسی آوردم.

در کتاب‌های درسی، بخش‌‌هایی را درباره تاریخ انقلاب، از 15 خرداد تا بهمن 57 آورده بودیم. آن مطالب را نشان می‌دادم و نکاتی را می‌فرمودند. بعد از پیروزی انقلاب تا رهبری ایشان هم مطالبی را در کتاب‌های درسی می‌آوردیم. به این ترتیب،‌ به تجربـه از دقت نظر ایشان در موارد گوناگون استفاده می‌کردم.

از تأسیس دائرهًْ‌المعارف اسلامی طی آن دوران نیز خاطراتی را ذکر کنید.

یکی دیگر از راه‌های ارتباط بنده با مقام معظم رهبری، بنیاد دائرهًْ‌المعارف اسلامی بود. در سال 1362 که دو سالی از ریاست جمهوری ایشان گذشته بود، یک روز از طریق آقای میرسلیم حدود 9 نفر را دعوت کردند که به دفتر ایشان بروند و گفتند حالا که انقلاب شده، باید در ضمن کار‌هایی که برای کشور می‌کنیم، به فکر تألیف یک دائرهًْ‌المعارف اسلامی هم باشیم. معنی ندارد که نویسندگان و محققان ما برای اطلاع از واقعیت‌های دنیای اسلام یا به دائرهًْ‌المعارف‌های اروپایی مراجعه کنند یا به دائره‌المعارف‌‌هایی که مسیحی‌های عرب بیروت نوشته‌اند. ایشان گفتند وقت آن رسیده که ما مستقلاً و از دیدگاه خودمان، یک دائرهًْ‌المعارف اسلامی را تألیف کنیم. 9 نفر هیأت امنای دائرهًْ‌المعارف را تشکیل دادند و ایشان هم با اینکه در دوران ریاست جمهوری، از لحاظ مالی در مضیقه بودند، در ابتدای کار، با زحمت زیاد هزینه‌های این بنیاد را تأمین کردند. من هم جزو هیأت امنای این دائره‌المعارف بودم و همراه دیگران خدمت ایشان می‌رسیدیم و از دیدگاه‌های ایشان مطلع می‌شدیم.

آن 9 نفر چه کسانی بودند؟

مرحوم دکتر شهیدی، آقای دکتر مهدی محقق، آقای دکتر ابوالقاسم گرجی که این سه نفر از نظر سنی بالاتر از بقیه بودند. آقای شیرازیان که از زمان طلبگی در قم با مقام معظم رهبری آشنا بودند، آقای مهندس میرسلیم، آقای دکتر پورجوادی، آقای دکتر سروش و بنده. دکتر سروش تا همین چند سال پیش در این هیأت امنا بود، حتی بعضی‌ها با توجه به مواضع ایشان به مقام معظم رهبری گفتند: «آیا ایشان در این هیأت باشد یا خیر؟» ایشان گفتند: «این جدایی از ناحیه ما شروع نشود بهتر است»، یعنی تا این حد مدارا می‌کردند که نیروها دفع نشوند،‌ ولی بعد کار آقای سروش به جایی رسید که رابطه‌اش را با بالاتر از رهبری هم قطع کرد، چه رسد به رهبری!

به هرحال این ترکیب هیأت امنا بود. در حال حاضر 27 سال از عمر این دائرهًْ‌المعارف می‌گذرد و یکی از آثار خیری است که به دست رهبری ایجاد شده و صحبت کردن در باره آن بحث مستقلی را اقتضا می‌کند.

خود شما از چه سالی مسئولیت آن را به عهده گرفتید؟

از سال 1374. اولین مدیرعامل آن آقای دکتر مهدی محقق بودند، بعد آقای دکتر پورجوادی، بعد آقای مهندس میرسلیم. طبق اساسنامه، مدیرعامل باید عضو هیأت امنا باشد و بنده از فروردین 1374 عهده‌دار این مسئولیت شدم. آقای دکتر محقق دو سال، آقای دکتر پورجوادی یک سال و آقای میرسلیم به مدت پنج سال مدیرعامل بودند. بعدها اعضای هیأت امنا بیشتر شدند و آیت‌الله سبحانی، مرحوم آیت‌الله معرفت، آقای دکتر ولایتی، آقای مهندس طارمی که معاون علمی بنیاد هستند و آقای دکتر علی خوشرو که در وزارت امور خارجه بودند، اضافه شدند. در حال حاضر آقای دکتر شهیدی و آیت‌الله معرفت از دنیا رفته‌اند و آقای دکتر سروش هم از دنیای ما رفته‌اند!

دیگر زمینه‌های علایق مشترک شما کدامند؟

یکی از زمینه‌های مشترک، علاقه ایشان و بنده به شعر و ادب بود. به باور من در میان شخصیت‌های درجه اول انقلاب کمتر کسی به‌اندازه ایشان با زبان و ادبیات و تاریخ و نیز سبک‌های ادبی و شعرای فارسی و در کنار آن با ادبیات، لغت و شعر عربی آشنایی دارد. علاقه و تسلط ایشان به ادبیات عرب فوق‌العاده است. ایشان نثر عربی را بسیار شیوا و نه به سبک قدما، بلکه به سبک امروز می‌‌نویسند. این ذوق ادبی و تسلط ایشان به ادبیات، به ویژه در نقد شعر، از جمله عللی بود که بنده را بیشتر به ایشان مرتبط می‌کرد.

من در زمینه شعر خرده‌ذوقی دارم و ایشان در این زمینه حق بزرگی به گردن من دارند. در دوره دبیرستان و اوایل دانشگاه گاهی شعر می‌گفتم و بعد که به دانشگاه رفتم، چون رشته‌ام ادبیات نبود، از شعر گفتن دور افتادم و شاید در فاصله 10، 15 سال، جز چند شعر نگفتم. پس از شهادت برادرم‌ شعری برای او گفتم و خدمت آقا رفتم و چون بارها علاقه ایشان را به آن شهید و تأسفشان را در فقدان او از زبان خودشان شنیده بودم، شعری را که برای شهید گفته بودم،‌ برای ایشان قرائت کردم. غزلی است با این مطلع: «بهار عمر مرا برگ و بار بودی تو/ دل خزان‌زده‌ام را بهار بودی تو/ ستاره سحر من چرا پر از خون است؟/ کرانه‌ای که در آن آشکار بودی تو». وقتی این شعر را برای آقا خواندم، فوق‌العاده تحسین کردند و بعضی از ابیات را هم تجزیه و تحلیل فرمودند و برخی از اصلاحات را هم پیشنهاد کردند و مرا به شعر سرودن تشویق کردند. این تشویق هنوز هم ادامه دارد، به‌طوری که گاهی که خدمت ایشان می‌رسم، بعد از بحث‌های سیاسی و مدیریتی و موضوعات خرد و کلان کشور، ایشان از روی لطف می‌فرمایند که شعری هم بخوانید و هربار مرا به سرودن شعر تشویق می‌کنند و عیب‌ و ایرادهای شعر را هم می‌گیرند. به‌قدری در این زمینه حساس و دقیق هستند که حتی اگر برنامه از تلویزیون هم ضبط شود، باز ایشان شعر را نقد می‌کنند؟ چون ایشان علاقه دارند که نقد شعر، در محافل ادبی باب شود.

از کی مسئولیت فرهنگستان شعر و ادب فارسی به عهده شما گذاشته شد و در این زمینه چه ارتباطاتی بین شما و مقام معظم رهبری وجود دارد؟

یکی دیگر از موجبات ارتباط بیشتر من با مقام معظم رهبری، عضویت و مسئولیت من در فرهنگستان زبان ادب فارسی است. چند سال از شروع کار فرهنگستان، با کنار رفتن آقای حسن حبیبی که معاون اول رئیس جمهور بودند و نمی‌خواستند دوشغله باشند، بنده با رأی شورای فرهنگستان رئیس فرهنگستان شدم. در این سال‌ها گاهی که خدمت آقا می‌رسم، از دستاوردهای فرهنگستان گزارشی عرضه می‌کنم.

یکی از مواردی که من بزرگواری و روحیه آزادمنشی ایشان را احساس کردم، مسائل مربوط به فرهنگستان بود. بد نیست که مثالی در اینجا بیاورم. ایشان یک بار پیامی به گردهمایی سالانه نماز داده و در آنجا گفته بودند خوب است در بوستان‌های شهری، جایی برای نماز پیش‌بینی شود، کلمه بوستان را به جای پارک به کار برده بودند. به این نکته اشاره کنم که آقا فوق‌العاده به زبان فارسی علاقه دارند و لغت خارجی در صحبت‌ها و نوشته‌هایشان به کار نمی‌برند، الا به‌ندرت و در جایی که ضرورتی پیش بیاید. ما در فرهنگستان به جای کلمه پارک، باغ گذاشته بودیم. یک بار خدمت ایشان عرض کردم که: «آقا! ما در فرهنگستان به جای پارک، کلمه باغ را تصویب کرده‌ایم. حالا که شما از کلمه بوستان استفاده کرده‌اید، چه باید بکنیم؟» ایشان فرمودند: «این سلیقه شخصی من است که بوستان را به کار بردم. شما اگر جور دیگری تصویب کرده‌اید، کار خودتان را بکنید و همان واژه‌ای را که تصویب کرده‌اید، ابلاغ کنید. به کار بردن واژه توسط من به این معنا نیست که می‌خواهم در کار شما مداخله کنم.»

مواردی هم در نیروهای مسلح اتفاق افتاده که گاهی لغتی را خدمت ایشان برده‌اند و ایشان نظری داده‌اند. بعد من گزارشی از فرهنگستان را درباره آن واژه برایشان برده‌‌ام و ایشان نظر فرهنگستان را پذیرفته‌اند.

ولو خودشان در آن موضوع صاحبنظر و مجتهد باشند...

مهم این است که وقتی برایشان استدلال کنید، می‌پذیرند. به نظر اهل فن و متخصصان احترام فراوان می‌گذارند. اینها بعضی از عرصه‌های ارتباط و بعضی از موجبات علاقه من به ایشان است. به هرحال به قول شاعر: «گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست/ در و دیوار گواهی بدهد کاری هست» این شعر بیان‌کننده حال من نسبت به ایشان است که: «با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را». واقعاً ایشان در مسائل سیاسی، سیاست داخلی، سیاست خارجی، شناخت جریان‌ها و مسائل بین‌المللی منبع بی‌بدیلی برای راهنمایی دیگران هستند. وسعت مطالعات ایشان کم‌نظیر است. کمتر پیش می‌آید موضوعی از مسائل اجتماعی و سیاسی را برای ایشان بیان کنم و ایشان نکته تازه‌ای مطرح نکنند. تنوع کتابخوانی ایشان حیرت‌آور است. گاهی خدمتشان بحثی را از کتابی که خوانده‌ام مطرح می‌کنم و ایشان دو سه کتاب دیگر در همان زمینه توصیه می‌کنند. شاعران و نویسندگان جوان را شخصاً می‌شناسند و آثار آنها را می‌بینند و ارزیابی می‌کنند.

تمام وجود ایشان علاقه به این کشور و به این ملت و اعتقاد به اسلام و انقلاب است و یکی از اموری که از سال‌های آغازین پس از پیروزی انقلاب به ما درس داده‌اند، داشتن تقوای سیاسی و اطاعت از امام (ره) است. اگر امام (ره) مطلبی را می‌فرمودند ایشان اطاعت بی‌چون و چرا می‌کردند. خدا هم کمک کرده و در طول این سال‌ها پاداش تقوای ایشان را داده است و همچنان خواهد داد.

از سال 1376 که بنده وارد مجلس شدم، فصل دیگری هم در ارتباط ما با رهبری گشوده شد که مسائل مجلس و عالم سیاست و حوادث بعد از دوم خرداد و اصلاح‌طلبی و اصولگرایی و امثال آن بود. در این سال‌ها من بیشترم متوجه دقت نظر ایشان در مسائل شدم.

تا آنجا که می‌دانیم، آقا در قبال تعریف و تحسینی که از ایشان می‌شود، معمولاً عکس‌العمل منفی نشان می‌دهند. می‌دانم که شما در باره ایشان غزلی را سروده‌اید. اولاً این غزل را برای ما بخوانید و ثانیا از واکنش آقا نسبت به آن بگویید.

همان‌طور که قبلا اشاره کردم یکی از رشته‌های پیوند بنده و مقام معظم رهبری، زبان و ادبیات فارسی، خصوصاً شعر بوده است. ایشان به جهات مختلف، از جمله خراسانی بودنشان، ذوق و توجه خاصی در زمینه زبان و ادبیات فارسی دارند، سخن شناس هستند و همین ذوق و علاقه سبب شده که در دوران جوانی، علاوه بر مطالعه اشعار، در محافل و انجمن‌های ادبی خراسان که در آن زمان مهم هم بوده، شرکت کنند و به شعر شاعران درجه اول خراسان آن روز گوش بدهند.

این شاعران درجه اول، چه کسانی بودند؟

دانش بزرگ‌نیا، مؤید ثابتی، دوستان نزدیک به سن و سال ایشان یا قدری بزرگ‌تر مثل مرحوم قدسی، مرحوم کمال و صاحبکار ‌و آقای قهرمان و آقای باقرزاده. آقا هنوز هم با کسانی از آن جمع که زنده هستند، در ارتباطند. به هرحال ایشان در انجمن‌های ادبی خراسان شرکت می‌کردند و به نقد شعر که در این انجمن‌ها رایج بوده، گوش می‌دادند. سابقه، علاقه و استعداد شاعری بالایی که در خود ایشان است، سبب شد که یکی از ابواب گفت‌وگو بین ما هم همین موضوع شعر باشد. ایشان شعر را یکی از انواع هنر و هنر را مایه ماندگاری حقیقت می‌دانند. در نظر ایشان هنر ابزاری است که حقیقت را به فرهنگ تبدیل و آن را تثبیت می‌کند و سپس به جریان می‌اندازد و در سطح جامعه گسترش می‌دهد. ایشان به شعر و شاعری اهمیت می‌دهند و با توجه به آگاهی‌ای که از اشعار شعرای معاصر اعم از کهن‌پردازان و نوسرایان دارند و نقش اجتماعی و سیاسی شعر را در دوران مبارزات تجربه کرده‌‌اند، همواره پشتیبان شعر خوب بوده‌اند. می‌دانید که هرساله یکی از جلسات ثابت ایشان، جلسه با شاعران، به ویژه شعرای جوان در شب تولد حضرت امام حسن مجتبی(ع) در ماه مبارک رمضان است. ایشان در آغاز جلسه به شاعران افطاری می‌دهند و در محضر ایشان جلسه شعرخوانی برگزار می‌شود و پس از آن از تلویزیون هم پخش می‌شود.

همان طور که عرض کردم اول بار که برای ایشان شعر خواندم، حدود دو سه ماه بعد از شهادت برادرم مجید بود. در آن زمان سال‌ها بود که شعر نگفته بودم. با این شهادت اتفاقی در روح من افتاد که من این حال را در قالب مثالی برای ایشان بیان کردم و گفتم: «آقا!‌ شنیده‌اید که بعضی جاها که زلزله می‌آید، در اثر تکان‌های شدیدی که زمین می‌خورد، چشمه‌های جدیدی باز می‌شوند که قبلا نبوده؟ در من چشمه شعری جوشیدن گرفته. البته سابق چیز‌هایی می‌گفتم، ولی با شهادت مجید حس می‌کنم چنین اتفاقی در من افتاده و غزلی گفته‌ام. » آن غزل را برای ایشان خواندم و همان غزل باعث شد که ایشان مرا به شعر گفتن تشویق کنند. به نظرم 13 بیت بود. یکی از ابیات این مرثیه و سوگ سروده که یکی دو بیت آن را قبلاً خواندم، این است: «لطیف و ساده و شورآفرین، ولی زیبا/ ترانه‌ای به لب روزگار بودی تو». ایشان نسخه‌ای از آن شعر را از من گرفتند. نوبت بعد که خدمتشان رفتم، گفتند: «فلانی! من اسم این شعر تو را پیدا کرده‌ام و از خود شعر هم در آورده‌ام. اسم این شعر را بگذار «ترانه‌ای به لب روزگار». این مناسب‌ترین عنوان برای این شعر است. از آن به بعد هر دو سه ماه یک بار که خدمت ایشان می‌رفتم، اگر شعری گفته بودم، برای ایشان می‌خواندم. یکی دو بار فرمودند: «آدم‌ها وقتی سنشان بالا می‌رود، معمولا دیگر قریحه‌شان شکوفا نمی‌شود، ولی تو و فلانی (یک نفر دیگر را هم اسم بردند) در این سن و سال (42، 43 سالگی) خوب شعر می‌گویید».

بعد از رهبری ایشان که به ابعاد تازه‌تری از قدرت روحی و معنوی و مهارت سیاسی و تشخیص درست ایشان پی بردم و طبعاً عشق و علاقه‌ام نسبت به ایشان بیشتر شد، به ذهنم رسید که شعری برای ایشان بگویم. قبلاً برای بعضی از بستگان خودم شعر گفته بودم و از خودم می‌پرسیدم چرا برای ایشان که اینقدر دوستشان دارم شعر نگویم؟ به هیچ‌وجه هم نیت تبلیغات و سر وصدا کردن و این چیزها را نداشتم. کسی از امثال بنده که دانشگاهی هستیم و دستی به قلم داریم و سر و کارمان با تیپ جوان و دانشجواست، انتظار ندارد برای مقامات سیاسی شعر ستایش‌آمیز بگوییم. اگر نگوییم کسی تعجب نمی‌کند، ولی اگر بگوییم تعجب می‌کنند.

من می‌دانستم که ممکن است روشنفکران این کار را حمل بر مداهنه و تملق کنند ولی اعتقاد قلبی و باورم را در شعر گفتم. شعری گفتم که حکایت از عشق و علاقه من می‌کرد. وظیفه خود می‌دانستم که ایشان را تأیید کنم. هر کسی به وجهی باید انجام وظیفه می‌کند، من هم این به ذهنم رسید. غزلی گفتم و در دیداری که برای کاری با ایشان داشتم، در پایان جلسه گفتم: «آقا! من یک غزل برای شخص شما گفته‌ام. قبل از اینکه آن را برای شما بخوانم، شرطی دارم. می‌دانم خوشتان نمی‌آید که از شما تعریف کنند و خصوصاً برایتان شعر بگویند، ولی می‌خواهم خواهش کنم حساب جنبه‌های اخلاقی، روحی و معنوی خودتان را از حساب معیارهای ادبی و شعری جدا کنید. اگر شعرم خوب بود، خدا وکیلی به خاطر روحیه معنوی و رعایت جنبه‌های اخلاقی که در شما هست، توی سر شعر نزنید. » حتی یادم هست که دقیقاً تعبیر «خداوکیلی» را به کار بردم. ایشان قدری تعجب کردند که من برایشان شعر گفته بودم و خندیدند و گفتند: «باشد!» شعر را خواندم و ایشان گفتند: «نه، انصافاً شعر، شعر خوبی است، ولی عیبش فقط این است که برای من گفته‌اید».

بالاخره نقد خود را کردند. . .

بله، همان‌طور که خواهش کردم حساب شعرم را از اینکه در باره ایشان گفته بودم، جدا کردند. بعد که ایشان شعر را تأیید کردند، گفتم: «هر شاعری به ازای شعری که می‌گوید صله‌ای می‌خواهد. من هم صله می‌خواهم. » گفتند: «چه می‌خواهید؟» گفتم:‌ «یکی از عباهای خودتان را» بعد از یکی دو هفته، آقای محمدی گلپایگانی زنگ زدند: «ظاهراً عبایی از آقا خواسته بودید. قد شما چقدر است؟ می‌خواهیم سفارش بدهیم برایتان بدوزند».

این جریان به سال 1371 برمی‌گردد و ربطی به وصلت و خویشاوندی ما ندارد. اصلاً آن موقع چنین بحثی درمیان نبود. من این شعر را تا سال گذشته در جایی چاپ نکرده بودم و فقط بعضی از خواص و دوستان نزدیک آن را شفاهاً از من شنیده بودند. دنبال این هم نبودم که آن را چاپ کنم. طی آن سال‌ها هیچ وقت آقا راجع به این شعر با من صحبت نکرده بودند. یک بار خودم مطرح کردم و ایشان فرمودند: «من بسیار حساسم که مبادا در باره من اغراق شود و شخص‌پرستی و این نوع عیوب در جامعه ما رواج پیدا کند. یک بار دیدم از تلویزیون راجع به من شعری پخش می‌شود، به‌قدری ناراحت شدم که قبل از آنکه شعر تمام شود، بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و بعد به مسئولان صدا و سیما پیغام دادم این چه کاری بود کردید؟ دیگر این شعر را پخش نکنید».

ایشان تا این حد در این زمینه، حساس هستند. من هم چون شعر را برای دلم و به خاطر ایشان گفته بودم، احساس نیاز نمی‌کردم که در جایی چاپ شود، اما حدود 5/1 سال پیش که یک بار از روزنامه جام جم نزد من آمدند که ما داریم به مناسبت بیستمین سال رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، ویژه‌نامه‌ای را در مورد ایشان تهیه می‌کنیم و می‌خواهیم در مورد جنبه فرهنگی شخصیت ایشان با شما مصاحبه کنیم. طبعا بخشی از این گفت‌وگو به مباحث ادبی کشیده شد. من در آنجا مناسب دیدم که این شعــر در آن ویژه نامه چاپ شود، چون دیگر نه تنها دلیلی برای نگفتن آن نمی‌دیدم، بلکه با توجه به هجمه‌ها و بی‌انصافی‌‌هایی که نسبت به ایشان می‌شد و به‌خصوص کینه‌ها و عداوت‌‌هایی که عده‌ای ابراز می‌کردند، این شعر را خواندم و چاپ شد و بعد به سایت‌ها رسید. حالا هم می‌بینم تک و توک بعضی از نیروهای انقلاب و علاقه‌مندان به شعر و ادب و علاقه‌مندان به آقا، نسخه‌ای از این شعر را دارند و گاهی هم این طرف و آن طرف می‌خوانند.

حالا شما آن را برای ما بخوانید.

چشم. شعر این است:‌ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه/ آفتاب صورتت خورشید فردای همه/‌ای دل دریایی‌ات کشتی‌نشینان را امید/‌ای دو چشم روشنت فانوس دریای همه/ خنده‌های گاه‌گاهت خنده خورشید صبح/ شعله لرزان آهت شمع شب‌های همه/‌ای پیام دلنشینت بارش باران نور/ وی کلام آتشینت آتش نای همه/ قامتت نخل بلند گلشن آزادگی/ سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه/ گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش/ خانه‌ای در کوچه‌باغ دل، پذیرای همه/ لاله‌زار عمر یک دم بی‌گل رویت مباد/‌ای گل رویت بهار عالم آرای همه

در این شعر همان‌طور که ملاحظه می‌کنید، اسمی از ایشان برده نشده است، ولی خطاب به ایشان و در وصف ایشان است.

در این بخش از گفت و شنود مایلیم خاطرات شما را از زاویه ارتباط خویشاوندی‌ای که با رهبر معظم انقلاب پیدا کردید – با محور ساده‌زیستی ایشان – بشنویم.

در باب ساده‌زیستی مقام معظم رهبری کمتر صحبت شده است، علتش هم این است که یکی از لوازم ساده‌زیستی، پنهان کردن آن است. اگر کسی دائما ساده‌زیستی خود را به رخ دیگران بکشد، معلوم می‌شود که ساده‌زیست نیست و تنها کسانی که به طور طبیعی از ساده‌زیستی کسی اطلاع داشته باشند، می‌توانند در باره آن صحبت کنند.

ما در باب شیوه زندگی و کردار آقای خامنه‌ای از قبل از انقلاب شنیده بودیم که آزاده هستند و در قید تعلقات دنیوی نیستند. بعد از انقلاب، هرچه بیشتر با ایشان آشنا شدیم، این حقیقت را در ایشان بیشتر دیدیم. بنده از آن جهت که با خانواده ایشان پیوند سببی دارم، شاید اطلاعاتم قدری بیشتر از بقیه باشد، ولی البته کامل نیست، چون نه من خیلی دنبال مطلع شدن از جزئیات بوده‌ام، نه داماد من که فرزند ایشان است درباره این مسائل صحبتی می‌کند.

خاطره‌ای از سال‌های قبل از انقلاب نقل کنم که خود ایشان در زمان ریاست جمهوری‌شان برای من تعریف می‌کردند. ایشان می‌گفتند من و آقای‌هاشمی مدتی تحت تعقیب ساواک و در خانه‌ای در خیابان گوته مخفی بودیم. ‌پولی نداشتیم و زندگی خیلی بر ما سخت می‌گذشت. سر کوچه ما یک مغازه بقالی بود که مایحتاج خود را از او می‌خریدیم و به قدری به او بدهکار شده بودیم که خجالت می‌کشیدیم برویم و از او تقاضای نسیه کنیم. وضع مالی آقای‌هاشمی قدری از من بهتر بود. از ایشان پرسیدم: «حالا آن بقال کجاست؟» گفتند: «هست. مغازه هم دارد. یک بار آمد و او را دیدیم و حال و احوال کردیم».

منظور این است که ایشان قبل از انقلاب این ‌طور زندگی می‌کردند؛ بعد از انقلاب هم روحیه‌شان عوض نشد. در سال 60 در اوایل ریاست جمهوری‌شان، یک شب در خدمتشان بودم و صحبت می‌کردیم. صحبت طولانی شد و ایشان گفتند شام پیش ما بمان! من تصور ‌کردم مثل بقیه جاها، ایشان زنگی می‌زنند و میزی در خور رئیس جمهور چیده می‌شود، ولی دیدم ایشان به منزلشان زنگ زدند و پرسیدند: «خانم! فلانی امشب مهمان ماست. شام چه داریم؟» من نشنیدم خانم چه جواب دادند، ولی حرف ایشان را شنیدم که گفتند: «عیبی ندارد، هرچه هست، بگذارید توی سینی و بفرستید. اگر هم کم است، یک مقدار نان و پنیر هم کنارش بگذارید. » شاید خانمشان فکر می‌کردند این خلاف احترام مهمان است، ولی ایشان گفتند: «طوری نیست، نگران نباشید. » تلفن که قطع شد و گوشی را زمین گذاشتند، گفتند: «شام به‌اندازه یک نفر بیشتر نداشتیم و خانم نگران بودند. گفتم اشکالی ندارد. » بعد از 10 دقیقه یک سینی آوردند که در آن غذایی معمولی به‌اندازه یک نفر بود و کنار آن نان و پنیر و مختصری مخلفات دیگر گذاشته بودند. این وضعیت ذره‌ای برای ایشان مشکل و مهم نبود و خیلی طبیعی و راحت برخورد کردند. من در دلم خدا را شکر می‌کردم و الان هم شکر می‌کنم که یک کسی به این شکل به دنیا نگاه و این‌ طور زندگی می‌کند.

از خاطرات مربوط به دوران خویشاوندی خودتان با ایشان بفرمایید.

از سال 76 به بعد که خویشاوند شدیم، این واقعیت را در زندگی ایشان بیشتر احساس کردم. بعضی‌ها هستند که به ظاهر یک جور وانمود می‌کنند اما در باطن به شکل دیگری عمل می‌کنند. برای بنده امکان آگاهی از باطن زندگی ایشان وجود دارد و در 13، 14سال گذشته هم وجود داشته است. بعضی‌ها هم ممکن است خودشان ساده زندگی کنند، ولی فرزندانشان برخلاف پدرشان اشرافی زندگی کنند. در این مورد برای من امکان تحقیق از این جهت هم به شکلی مطلوب وجود دارد. بعضی‌ها ممکن است در دوره‌ای از عمرشان ساده‌‌زیست، زاهد و به دنیا بی‌اعتنا باشند و در دوره دیگری آرام آرام تبدیل به انسان دیگری بشوند.

یک مورد مشخص ازدواج فرزند ایشان با دختر بنده بود. در این سال‌ها راجع به این موضوع مطالبی از قول من منتشر شده است. این مطالب غلط نیست، ولی من آنها را به قصد انتشار نگفته‌ام و تا امروز به قصد انتشار راجع به این موضوع صحبتی نکرده‌ام. 10، 12 سال پیش مطلبی در این باب از من منتشر شد و این اواخر هم دیدم که مجدداً آن را در یکی از سایت‌ها منتشر کرده‌اند. اینها کم و بیش همان حرف‌های من است، منتهی حرف‌هایی که در یک جمع دانشجویی، به‌طور خصوصی و با اصرار از من پرسیده‌اند. من هم چون دیدم آگاهی از این مطالب برای آنها مفید است روا ندیدم سکوت کنم. بعد از چند ماه دیدم آن مطالب را منتشر کرده‌اند.

به هرحال حالا هم نه جزئیات، بلکه آن مقدار از این ماجرا را که می‌تواند برای جوانان و مردم مفید باشد، عرض می‌کنم. وقتی خواستگاری انجام شد و خانم‌ها با هم صحبت کردند و دختر و پسر هم نشستند و با هم حرف زدند و توافق‌های کلی حاصل شد، نوبت این شد که من خدمت آقا برسم و در باره مراسم و مهریه و این جور چیزها صحبت کنیم. شبی خدمت ایشان رسیدم. فکر می‌کنم روز 15 شعبان 1376 و حوالی آذرماه بود. ایشان صحبت را شروع کردند و اظهار لطف و محبت کردند و گفتند: «آقای حداد! به شما صریح بگویم که من در دنیا هیچ چیز ندارم، بچه‌های من هم هیچ چیز ندارند! اگر مایلید این ازدواج سر بگیرد. این حرف اول و آخر من است. البته این را هم بگویم که خدا هم هیچ وقت مرا در زندگی مستأصل نگذاشته و در نمانده‌ام و زندگی من در هر حال گذشته است. همه زندگی من، غیر از کتاب‌هایم، در یک وانت بزرگ جا می‌شود!» در باب مهریه گفتند: «اگر می‌خواهید من عقد کنم، بیشتر از 14 سکه عقد نمی‌کنم، چون می‌خواهم میزان مهریه در جامعه بالا نرود. اگر نمی‌خواهید من عقد کنم، هرچه شما و داماد توافق کردید، یک کسی بیاید و عقد کند.» گفتم:‌ «آقا! این چه حرفی است که شما می‌زنید؟ من اولاً معتقد به این هستم که باید تلاش کنیم مهریه در جامعه بالا نرود. بعد هم همه آرزو می‌کنند عقدشان را شما بخوانید، آن وقت عقد پسر و عروستان را کس دیگری بخواند؟» در باب مراسم هم فرمودند: «اگر بخواهید مجلسی بگیرید، من که نمی‌توانم در تالارهای بیرون بیایم، ناچاریم در همین منزل و دفتر خودمان مجلس را برگزار کنیم. ظرفیت اینجا هم محدود است و باید با توجه به این محدودیت جا، مهمان دعوت کنید. » گفتم: «این حرف هم صحیح و منطقی است. » در نتیجه خانواده عروس و داماد به طور مساوی هر کدام 150 نفر را دعوت کردیم، 75 نفر زن و 75 نفر مرد؛ مراسم خیلی ساده برگزار شد.

 




مطلب بعدی : « عبادت خالصانه »       


پیامهای عمومی ارسال شده

+ بسمه تعالی میلا باسعادت کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه برتمام محبین اهلبیت مبارک باد التماس دعا