.jpg)
به گزارش جهان شیخ جعفر شجونی، دبیر جامعه وعاظ تهران در گفتگو با همشهری ماه به بیان نکاتی جالب درباره مسایل سیاسی کشور پرداخته است که مهمترین مطالب آن بدین شرح است:
برخی علمای ما فریب ظاهر مجاهدین خلق را خوردند و به امام(ره) نامه نوشتند که دو نفر از اینها به نام حسین روحانی و تراب حق شناس را بپذیر و همین آقای دعایی گفت که با امام(ره) قهر کردم که چرا اینها را نمی پذیرد و دست آخر امام(ره) آنها را پذیرفت.
* آقا رای نیاورده به دست اندرکاران انتخابات می گوید خائن و متقلب. این منافقین هر وقت رای می آوردند می گفتند مردم فرهیخته، دانشمند و فلان. اما وقتی رای نمی آوردند می گفتند مردم ناآگاه، نفهم و نادان. با بنی صدر بد بودند و هی زیر عکسش می نوشتند بتول خانم. بعد با او رفیق شدند تا جایی که بنی صدر دخترش فیروزه را به مسعود رجوی داد.
* در مجلس اول نماینده کرج بودم و خدا می داند که خدمت کردم. بعد در جریان انتخابات مجلس دوم یک مشت آدم های شیطان بودند که بعدها آمدند پیش من توبه کردند و گفتند می خواستیم از کسانی که بعد از تو می آیند خوب وام بگیریم. حتی یک مهندسی یک سال است آمده و می گوید من با شما بد نبودم اما دنگم گرفته بود رای نیاوری و در یک صندوق ?? هزار رای مخالف شما دادم.
* به دستور امام آمدیم کاخ ها را رسیدگی کردیم. ?? نفر از آدم های خوشنام کرج را انتخاب کردم و ??? پاسدار خوب هم داشتیم البته بدون بودجه. حتی ?? سگ شاهنشاهی را فروختیم اما یک قران پول دست من نبود فقط یک بار نفری ??? تومان به پاسدارها دادیم.
* جبهه ملی ها بعدها با شاه ساختند و میلیون ها ثروت به هم زدند. اما کاشانی در گرسنگی مرد. یک بار با نواب صفوی سوار تاکسی بودم تا فهمید می خواهم کرایه را بدهم آرام یک تومان را از من گرفت و داد به شوفر تا او نفهمد من کرایه نواب را می دهم.
* در روز انتخابات خبرنگاری از من پرسید در مرحله دوم از بین موسوی و احمدی نژاد به چه کسی رای می دهی که به او گفتم بنویس احمدی نژاد ?? درصد رای را می آورد. بعضی ها چندتا دختر رقاص را در جردن می دیدند اما من صف ?? کیلومتری آدم ها در اصفهان یا کرمان و در جنوب را. من بو کنم می فهمم.
* خدا می داند دید من دید است. از معجزه خودم بهتان بگویم. در دفتر به کارمندم می گویم محمد دارند باد ماشینم را خالی می کنند. می رود می بیند که بله خالی کرده اند. اینها جرقه است.
* ما در جوانی آتش پاره بودیم. بعد ساکت شدیم. بعد دیدیم ? نفر مثل کروبی و موسوی و خاتمی پیدا شدند، به غیرت و شرف مردانگی ام برخورد، راه افتادم.
* یک روز تولیت قم به من گفت بیا برو سالاریه ??? قطعه از زمین های من را که قطعه بندی کرده اند بردار که گفتم نه. هاشمی هم آنجا بود اما آنقدر که مرا تحویل گرفت او را تحویل نگرفت. بعد به هاشمی گفت و او قبول کرد و از همان جا میلیاردر شد. حالا اگر می گفت باهم برویم شریکی زمین ها را برداریم یک چیزی ولی نگفت. حالا سالاریه انگار شده پاریس.
* یک سال قبل از ?? خرداد به سیدحسن خمینی گفتم حسن جان در جماران عده ای ضد امامند. همین داماد اشراقی، محمدرضا خاتمی و دختر اشراقی در روزنامه نوشتند باید از امام انتقاد کرد. حسن گفت که مزخرف گفته اند.
* ما این اشکال را بر احمدی نژاد وارد می دانیم که نباید از مشایی حمایت کند. به خدا آیت الله سبحانی به خود من گفت اگر ما قدرت داشتیم مشایی را بیرون می کردیم. مراجع با گرایش های دولت موافق نیستند اما بالاخره استخوان لای زخم است و کاری هم نمی توان کرد.
